#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_59
سپنتا_خب حالا به پدرتون چی میگید؟
کیان_هیچ...لازم نیست بفهمه پنهونش میکنم
آریاس_از چشم ارسلان کبیر چیزی قابل پنهون شدن نیست
سپنتا_میگم امروز شاینا زنگ زد آریاس چرا جوابشو نمیدادی؟
آریاس_گوشیم خاموش شده شارژ ندارم کیان بپر شارژر سپنتارو از اتاقش بیار گوشیمو بزنم شارژ
کیان_طبق معمول نوکرشون من شدم
جعبه پیتزامو باز کردم اما دلم گرفت یه جوری شدم یعنی الان چه حالی داره؟حتما میترسه اما باز غد بازی در میاره و خودشو میزنه به اون راه انگار نه انگار میترسه باز به خونش حمله کنن
سپنتا_حال دختره چه طوره؟
آریاس_مرخصش کردن رسوندمشون خونشون
سپنتا_میگم اینا پدرومادر ندارن مجردی خونه گرفتن خب وقتی یه مرد بالا سرشون نیست بایدم اینطور بشه
یه گاز به پیتزام زدمو یاد حرف آنیدا افتادم وجودم پر از غم و تاسف شد با لحنی که تحت تاثیر احساساتم قرار گرفته بود گفتم:
_نه امروز به روح پدرومادرش قسم خورد...پدرومادرشون فوت شدن
سپنتا_بالاخره عمویی دایی کسی ندارن اینا؟واقعا جرات میخواد دوباره برگشتن توی این خونه
سری به نشونه تایید تکون دادم و به کیان نگاه کردم که دیدم اونم به من خیره شده و نگاه معنی داری بهم میندازه کم کم معنیشو فهمیدم به خاطرهمین با حرص سر جعبه پیتزامو بستمو روی میز پرت کردم
_حرفشم نزن
سپنتا_جنی شدی تو؟
بلند شدم انگشت اشارمو به نشونه تهدید روبه کیان که هرلحظه چهرش مصمم تر میشد تکون دادم
_اونا لیاقت محبت و نگرانی های مارو ندارن به خودت نگاه کن ببین چه بلایی سرت اومد آخرش به جای تشکر برگشت خودمونو متهم کرد
romangram.com | @romangraam