#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_50

ویهان_شما هم که از خجالتم خوب در اومدی حسابی به ماشینم رسیدی

_مبارکت باشه

رومو ازش گرفتم وقتی یاد بلایی که سر ماشینش آورده بودم میفتادم لبخندی روی لبام مینشست پسره دوباره صدام زد اما به سمتش برنگشتم همون لحظه چشمم به صاحب فروشگاه افتاد که باهاش تلفنی حرف زده بودم به خاطرهمین به سمتش رفتم که با دیدنم به روم لبخندی زد

_به به خانوم صوفی به قولم عمل کردم بهترین یخچالو براتون کنار گذاشتم

_من که گفتم سایت میخوام نه یخچال معمولی

_اوه ببخشید شمارو با یه مشتری دیگم اشتباه گرفتم بفرمایید سایدهامون اینطرفه

همراهه صاحب فروشگاه که یه پسر جون هم بود به راه افتادم و به سایدهای مختلف خیره شدم کاش آتیلا هم میومد نظر میداد ای بابا این دانشگاهشم شده غوز بالا غوز همه کارا افتاده گردن من بدبخت

ویهان_به به...پسر کلی بین این وسایلا دنبالت گشتم

به سمتشون برگشتم ویهان پسررو بغل کردو چند ضربه روی شونه هم زدن انگار با صاحب مغازه دوست بود با دیدن من که در یه سایدو باز کرده بودم لبخند خبیثی زد بعد به سمت رفیقش برگشت محل سگ هم بهش نذاشتم و به جست و جوی خودم ادامه دادم"

_خانوم شنیدید چی گفتم؟

از فکرو خیال بیرون اومدم و توجهمو به پرستار مقابلم دادم سری به نشونه تایید تکون دادم و برگه جلو دستمو امضا کردمو کارت کشیدم بعد ازش فاصله گرفتمو به سمت اتاق آتیلا به راه افتادم

فکر نکنم لازم باشه لبخند خبیث اون مرتیکرو براتون ترجمه کنم چون به طرز عجیبی سایتی که من سفارش دادم با اون چیزی که اومد جلوی خونم زمین تا آسمون فرق داشت یه هفته هم بدبختی اونو کشیدم تا تونستم عوضش کنم آخر سر هم فهمیدم اون خون آشام رذل رفته سفارشمو پیش دوستش تغییر داده تا انتقام ماشینشو ازم بگیره یعنی اون موقع ها اونقدری که شب و روز لعنت و نفرینش میکردم اگه خدا فقط یه دونشو جواب میداد الان در خوشبینانه ترین حالت ممکن فقط نمیتونست راه بره و حرف بزنه همین

وارد اتاق شدم متوجه آریاس و آتیلا شدم که داشتن میخندیدن

آتیلا_چه جالب حتما یه روز به شرکتتون سر میزنم

آریاس_باعث افتخاره خودم به شخصه همه جای شرکتو بهت نشون میدم

پوفی کشیدم و وارد اتاق شدم آتیلا با لبخند به سمتم برگشت

آتیلا_نگفته بودی یکی از طبقه های ساختمونی که توش کار میکنی کافی شاپه

_خب باشه چه فرقی به حالت میکنه؟


romangram.com | @romangraam