#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_49
از در اتاق بیرون اومدم و از فکر گذشته اعصابم خورد شد اینهمه نفرت من از اون مرتیکه بی دلیل نیست کم ازش نکشیدم هربار یه جوری سر راهم سبز شد آخرشم پسر مردی شد که قراره برای رسیدن به هدفام توی شرکتش باشم یعنی از این قشنگ تر و بی نظیرتر نمیتونست اتفاق بیفته
ناخواسته توی گذشته غرق شدم و یاد چند هفته پیش افتادم که برای خرید یخچال رفته بودم فروشگاه لوازم خانگی اتفاقی اون بیشعور هم اونجا بود و چشمم به وجود نحسش افتاد
"ویهان_ای بابا بازم شما؟من نمیدونم چه گناهی مرتکب شدم که عذابم باید هی سر راهم سبز بشه
_من به جات بودم از گناهام توبه میکردم چون اگه قرار باشه من عذاب گناهات باشم باید بهت بگم خیلی بیرحمم
ویهان_اوه نه بابا راستی دقت کردین چه قدر شبیه هم هستیم؟
یه تای ابروم بالا پرید و کنجکاو بهش نگاه کردم چون درباره موضوعی حرف میزد که من تا حالا به مغزم خطور نکرده بود
_چه طور؟
ویهان_من اخلاقم خرابه تو هم اعصابت
_خدارو شکر که ما فقط اعصاب نداریم خیلیا هستن ذات ندارن
ویهان_اگه داری به اون روز اشاره میکنی محض اطلاع من چاره ای جز اون کار نداشتم
_اگه وجدان هم فروشی بود بعضی ها برای خریدش تمایلی نشون نمیدادن
رومو با نفرت ازش گرفتم به یه سمت دیگه رفتم حتی صداش از پشت سرم باعث نمیشد بایستم یا به سمتش برگردم
ویهان_من یه دوست دارم اگه کنار غذاش آبلیمو نباشه لب به غذا نمیزنه
_چه جالب چون خواهر منم دقیقا همینطوریه که میگی و اون شب فقط برای اینکه دست خالی برنگردم خونه به نزدیکترین فروشگاه رفتم که میشد بیست خیابون پایین تر از محله خودمون
ویهان_من...
ایستادم به سمتش برگشتم و تیز به چشماش زل زدم
_نمیخوام چیزی بشنوم اگه آبلیمو پیدا نمیکردم هرکجای این شهر میبودی پیدات میکردمو خرخرتو با دندونام میجویدم چون یه جورایی آبلیمو یعنی جون خواهر من
ویهان از این حرفم جا خورد حقم داشت آتیلا به طرز فجیعی به آبلیمو وابسته بود منو همایون خان هرکار تونستیم برای ترک دادنش کردیم اما هربار بدتر شد طوری بود اگه یه شب شربت آبلیمو نخوره فشارش بدجور اذیتمون میکرد حتی بعضی وقتا یه مشکلات عجیب و غریبی مثل تنفسش اتفاق میفتاد که به هر دکتری میگفتیم جا میخورد کلا خواهر من یه قانون جدید توی پزشکی میتونست باشه:/
romangram.com | @romangraam