#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_44
به آرومی ازش جدا شدم نمیدونم قرمزی چشمام از شدت خشم و نفرت بود یا از روی ترس و نگرانی بابت حالو روز خواهرم وقتی چشمم به چشمای اشکی آتیلا میخورد جیگرم میسوخت دستی به صورتش کشیدم همون لحظه یکی وارد اتاق شد بهش توجهی نکردم دستامو اطراف صورت آتیلا گذاشتمو تند تند گفتم:
_گریه نکن جون من...گریه نکن...تقاص این ترس و اشکاتو پس میدن...با دستای خودم خفشون میکنم...قسم میخورم آتیلا بلایی سرشون میارم که دیگه جرات نکنن از این غلطا بکنن
سریع به جای جای بدنش نگاه کردمو دستاشو تکون دادم
_چیزیت که نشده ها؟جاییت آسیب ندیده که هوم؟
آتیلا_من خوبم آنیدا...خوبم...نکن داری چی کار میکنی والا خوبم
_بایدم خوب باشی این وسط داداش منه که نفله شده
به سمت صدای آشنایی که میخواستم هفت پشت نا آشنا باشه برگشتم با دیدن خشم ویهان یه تای ابروم بالا پرید
_دعوتت کردم؟
ویهان_خفه شو ببینم داداش من به خاطر خواهر تو الان روی تخت بیمارستانه
نگاهم روی تخت بغل دست آتیلا افتاد که پرستار درحال پانسمان کردن دستش بود چهره ی پسره چه قدر برام آشناس ولی کجا دیدمش؟
ویهان_خدا سر شاهده بلایی سر داداشم میومد شبو روز برای خودتو خواهرت نمیذاشتم
_انقدر شلوغش نکن ویهان من خوبم
ویهان به سمت پسری که از درد چشماشو روی هم بستو از پرستار تشکر کرد برگشت با خشم بهشون نگاه کردم
_مراقب حرف زدنت باش این وسط کسی که باید طلبکار باشه منم داداش تو توی خونه خواهر من چه غلطی میکرده هـــــا؟اصلا از کجا معلوم همه اینا بازی خودت نباشه
تخت آتیلارو دور زدم روبه روی ویهان که قدش از من بلند تر بود ایستادم به لطف کفشای پاشنه بلندی که پام بود میتونستم اون کسری کوتاهی قدم از ویهانو جبران کنم هرچند هنوزم ویهان کمی بلندتر بود
_اگه خواهرم آسیبی میدید چاقو خوردن داداشت که سهله خودم با قمه میفتادم به جونش چون این بلاها قطعا یه سرش برمیگرده به تو و داداشت...ما که از این مشکلات توی زندگیمون نداشتیم
ویهان_حالا طلبکارم شدیم آررررره؟؟خانوم کوری نمیبینی داداش من برای نجات دادن جون خواهر تو این بلا سرش اومده
دستمو بالا بردمو ضربه ای به کتف ویهان کوبیدم بی توجه به اینکه کجاییم و توی چه موقعیتی هستم با نفرت روبهش غریدم:
romangram.com | @romangraam