#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_42
_چی کار کردی تو پسره احمق حالا حالیت میکنم
پسره منو به یه سمت دیگه هول داد خودش سریع خم شد پاشو محکم دورانی چرخوند که باعث شد زیرپای مردرو خالی کنه و محکم بیفته زمین پسره هم یه لحظه مکث نکرد سریع روی تخت سینه یارو نشستو به صورتش مشت محکمی کوبید از بازوهای نیمه جوونه زدش میشد حدس زد که ورزشکاره اما فکرشو نمیکردم از پس یه مرد گنده بر بیاد
چشمم به اون یکی افتاد که میخواست از پشت به سمت پسره حمله کنه جیغی کشیدم
_مراقب بــــــــــــاش
اما دیر شد چون بهش رسیدو از پشت محکم گردنشو گرفت پسره هم دست از زدن اون یکی برداشتو دستشو محکم روی دستای مرد پشت سرش گذاشت تا گردنشو رها کنه با ترس به اطراف نگاه کردم حالا چه غلطی کنم؟چه طوری کمکش کنم یکهو چشمم به مجسمه روی میز عسلیمون افتاد سریع برشداشتم به سمت مرده رفتم محکم کوبیدم توی مغزش و به یه سمت دیگه هولش دادم مردی که زیر پسره بود پسررو از روی خودش پرت کرد یه طرف سریع به سمت پسره رفتم که نفس نفس میزد بهش کمک کردم تا روی زمین بشینه با گریه موهامو پشت گوشم زدمو بهش نگاه کردم
_خوبی؟توروخدا یه چیزی بگو...کمـــــــک...یکی بهمون کمـــــک کنـــــــه
پسره_من...خوبم نترس...نترس
یکهو سر پسره مقابلم بالا اومد با دیدن پشت سرم چشماش گرد شد منو چنگ زد پشت خودش برد و درعوض صدای ناله خودش باعث شد با ترس به خونی که از بازوش میومد نگاه کنم با دیدن چاقویی که توی دست یکیشون بود رنگم پرید با وحشت بهشون نگاه کردم مرده با همون چاقو به سمتم اومد با ترس عقب عقب رفتم
_نه ...نه کاریم نداشته باش...هرچی بخوایی بهت میدم...پول طلا به خدا همه چی بهت میدم فقط از اینجا برید
مرده دستشو بالا برد تا بهم ضربه بزنه اما پسره سریع پاهاشو از پشت گرفتو مانعش شد سعی کرد تعادلشو بهم بزنه اما نتونست به خاطرهمین بلند شد تا بزنتش اما مرده چرخید و ضربه دیگه ای به بازوش زد که باعث شد صدای جیغم بالاتر بره و با تمام توانم جیغ بزنم
_نزنش توروخدااااااااااااااااا...کشتیـــــــــش
به سمتشون دویدم تا مانع ضربه بیشتر بشم اما محکم منو یه گوشه پرت کردن سرم محکم به دیوار خوردو تکیه به دیوار سرخوردم پایین پسره با دیدن من ناتوان روی زمین خودشو به سمتم کشوند اما یکی از همون مردا که چاقو دستش بود لگد محکمی توی شکم پسره زد اما باعث نشد که از اومدنش به سمت من دست برداره
پسره_چشماتو نبند...چشمـــــاتو نبند
کم کم سرم به یه ور کج شدو بیهوش یه گوشه افتادم و برای آخرین لحظه فقط صدای نعره پسره باعث شد پلکام روی هم بیفته و توی سیاهی مطلق فرو برم
عکس شخصیت ها در پیج اینستا گرام زیر:
❥•✨kiana__bahmanzad✨❥•
romangram.com | @romangraam