#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_37
پسره حسابی جا خورد اما سریع خم شد و بهم کمک کرد تا گوجه هارو جمع کنیم پلاستیک گوجه های جمع شدرو به سمتم گرفت که باعث شد از دستش بگیرم و با اعصاب خوردی به سمت بقیه خریدام برم تا از روی پله برشون دارم
_نه صبرکنید من کمکتون میکنم
_منو با ننه بزرگت اشتباه گرفتی میخوایی کار خیر کنی برو سر چهارراه پیرزن هارو از خیابون رد کن دستتو بکش
_فقط میخوام کمکت کنم بذار حداقل نصفشو بردارم
پوفی کشیدم و از لجبازی دست کشیدم پسره خم شد همه پلاستیکارو برداشت تازه متوجه صورتش شدم صورت خوشگلی داشت اما بهش میخورد حسابی سنش پایین باشه یه تیپ اسپرت زده بودو ساعت مارک دور مچ دستش نشون از پولدار بودنش میداد
_از مدرسه فرار کردی؟
_قیافم به مدرسه ای ها میخوره؟
_نه فقط...بهت میخوره هیجده نوزده سالی داشته باشی
_داره نوزده سالم میشه
میبینی؟شانس منو میبنی؟بعد من میگم بدشانسم همینه دیگه دختر مردم یه پسر جنتلمن جذاب به تورشون میخوره اونوقت من یه بچه دبیرستانی به تورم خورده که میخواد بهم کمک کنه
هوفی کشیدم از پله ها بالا رفتم پسره هم دنبالم اومد نزدیک آسانسور که شدم گفتم:
_همینجا بذارید ممنون میشم بقیشو خودم میبرم
_حالا خوبه قراره بقیشو آسانسوره برات حمل کنه خونه منم همینجاست بهت کمک میکنم
دیگه واقعا داشتم کفری میشدم چی میشد به جای یه پسر نوزده ساله حداقل یه پسر بیست ساله به تورم میخورد هان؟حداقل باهاش دوست میشدم بعد مدتی قطعا عاشقم میشدو بهم اعتراف میکرد بعدش باهم ازدواج میکردیم و صاحب بچه های قدو نیم قد میشدیم
_خانوم حالتون خوبه؟
با شنیدن صدای پسره سریع به خودم اومدم و آره ای گفتم آسانسور که باز شد پسره همه خریدارو برد تو منم پشت سرش وارد آسانسور شدم و طبقه دوازدهرو فشار دادم
_مهمونی چیزی دارید اینهمه خرید کردین؟
_نه برای خونه خرید کردم
romangram.com | @romangraam