#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_341

_حضرت مجازیه فرمودند از اسکی دیگران ناراحت نشو شاید تنها منبعش تو باشی مومن

آتیلا با خوشحالی به سمتم برگشت با دیدنم چشماش برقی زدو با ذوق بهم نگاه کرد این نگاه خواستنیشو با دنیا هم عوض نمیکردم:)

_هر آنکه به مقصد رسید ز ما بیگانه شـــد

آتیلا_نه نه اینطوریام نیست فقط امروز به خواهرم قول دادم زودتر برگردم خونه

_وقت خوردن یه لیوان چاییو داری رفیق؟

آتیلا_باعث افتخاره قربان همین الان میام

باشه ای گفتمو به سمت اتاقم رفتم ناخواسته به سمتش برگشتم دیدم همون لحظه چنتا از دوستاش بهش رسیدنو با خوشحالی بغلش کردن لبخند محوی روی لبام نشست نگاهمو ازش گرفتم و به سمت اتاقم رفتم

یه هفته از تولد ویهان میگذشت یه هفته هفت روزه اما برای من این مدت انگار دو ساعت بود اونقدر که سریع گذشت توی همین دو ساعتی که من میگم آتیلا تبدیل به دختر دیگه ای شده بود سر به راه تر شده بود سر کلاس اذیت نمیکرد شیطونی نمیکرد درس میخوند و زرنگ تر از قبل شده بود

با رییس دانشکده درباره وضعیت نمره هاش حرف زده بودم و ازشون خواستم یه سمینار برای یه همچین دانشجوهایی ترتیب بدن تا استعدادشون کشف بشه شکر تونسته بود خودشو به بقیه استادا هم ثابت کنه و امروز هم آخرین تیرشو زده بود البته فعلا تیرهای خانوم آتیلا صوفی مونده بود

در اتاقمو بستم چایی سازمو روشن کردم و کیفمو روی میز گذاشتم کمی روی میزمو مرتب کردم و از توی یخچال کوچولوی گوشه اتاقم بسته شیرینی که همیشه توی یخچالم بودو برداشتم و روی میز گذاشتم

رابطه بین منو آتیلا عین دوتا رفیق صمیمی شده بود طوریکه آتیلا عادت کرده بود انگار دختر باشم آخر شب مینشست همه روزمرگی هاشو برام تعریف میکرد اونم ریز به ریز با جزئیات:/

در اتاقم باز شد آتیلا با خوشحالی وارد اتاقم شد اما درو نبست بالاخره اینجا دانشگاه بود درستشم همینه

آتیلا_وای وای وای سپنتا نمیدونی چه قدر خوشحالم امروز جز به جز جملات تورو سر کلاس گفتم تدریسم محشر بود استاده حسابی تشویقم کرد نمره کنفرانس این درسمو مدیون توام

_تلاش خودت بوده من فقط راهنماییت کردم

آتیلا_باورم نمیشه توی یه هفته انقدر پیشرفت کرده باشم

آتیلا به سمت چایی ساز رفت و چایی هارو داخل لیوان خالی کرد اما اجازه نداد بهش بگم که من تازه چایی سازو روشن کردم یعنی واقعا حواسش نیست آبه هنوز به جوش نیومده:/

آتیلا_اصلا موندم استاد سخاوت چه طوری اجازه داد این جلسه من به جاش تدریس کنم بقیه بچه ها هم مشتاق شدن از استاد اجازه گرفتن که جلسه بعد خودشون تدریس کنن استاد هم تا حدودی اجازه داد وای خدا تدریس کردن چه قدر عالیه خیلی کیف داره

آتیلا روی یکی از صندلی های داخل اتاق نشست با لذت چاییشو فوت کرد تا اومدم بگم نخورش دیوونه یکم ازش خورد و به معنی واقعی باید بگم حالش بهم خورد


romangram.com | @romangraam