#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_340
_خب دیدم بحثتون جالبه نخواستم بین نمایشتون بپرم اما خب تا دیدم بحث داره خطرناک میشه سریع لامپارو روشن کردم
شروین_خیلی لطف کردی یه صدم ثانیه مونده بود قاتل بشم :/
ویهان که کمی حالش خوب شده بود با حرص به من نگاه کردو کلافه دستی توی موهاش کشید
ویهان_خیلی خب خاموش کنید بریم بخوابیم
آتیلا_خواب به نظرم بیفایدس ساعت چهارونیمه قرار بود پنج پاشیم
کیان درحالیکه پتوی روی خودشو مرتب میکردو دراز میکشید گفت:
کیان_نیم ساعتم خودش یه عمره...بیزحمت لامپارو خاموش کنید
همه پسرا با عصبانیت سرجاشون برگشتنو خوابیدن منم لامپو خاموش کردم همراهه دخترا به اتاقمون برگشتیم همه بهم دیگه نگاه میکردن همینکه من به سمتشون برگشتم یکهو زدن زیر خنده که باعث شد خودمم خندم بگیره و سری به نشونه تاسف تکون بدم
شاینا_کاش ازشون فیلم میگرفتی
_حیف نشد واقعا...کاش میگرفتم گوشیم باهام نبود
لامپ اتاقو خاموش کردم هرچهارتامون اینبار روی تخت دونفره کنار هم دراز کشیدیم و تا ساعت شش مشغول حرف زدن شدیم شاینا و آتیلا رفتن پایین تا صبحونه آماده کنن نیوشا هم رفت یه دوش سرسری بگیره منم بعد از مرتب کردن اتاق رفتم پایین دیدم پسرا مرتب کنار هم خوابیدن
توجهم به سپنتا جلب شد که پتورو روی خودش کشیده بود آریاس پتو تا نصفه روش بود اما ویهان توی خودش جمع شده بود خندم گرفت بدبخت ترسیده حتما دوباره ضربه فنیش کنن شهاب و کیان هم سرشون زیر پتو بودو شروین هم پتورو تا روی کمرش کشیده بود
به سمت آشپزخونه رفتم تا یه صبحونه درست کنم ماجرای دیشبو فراموش کنن بالاخره عقل مردا به چشمو شکمشونه:)
....یه هفته بعد....
✨سپنتا✨
_شنیدم انقدر که اصکی رفتی دعوتت کردن
آتیلا که پشتش بهم بود مردد به اطراف نگاه کرد اما عقلش به این نکشید که صدای من از پشت سرش اومده باید برگرده عقب:/
romangram.com | @romangraam