#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_338

دستمو جلوی دهنم گرفتم تا خندمو کنترل کنم واقعا صحنه جالبیو خلق کرده بودن گوشه دیوار پنهون شدمو توی تاریکی بهشون خیره شدم یه صدای تقه کوچولو ببین چه کارا که نکرد

ویهان توی جاش نشست به سمت آریاس که بین خودشو سپنتا بود برگشت

ویهان_این قزمیت اول بیدارمون کرد

آریاس_دارم میگم صدای تقه درو شنیدم یکی اومده تو خونه

شروین که کنار کیان خوابیده بود توی جاش نیم خیز شد

شروین_خواب دیدی صدای در نیومد من بیدار بودم چیزی نشنیدم

آریاس_به جون خودم دوبار صدای تقشو شنیدم

کیان_آریاس هرکی بوده اومده تو یه دور زده برگشته رفته مگه نمیگی دو بار صداشو شنیدی بگیر بکپ خوابمون میاد

آریاس_با بزرگتر از خودت درست حرف بزنا

بعد بالششو برداشت به سمت کیان پرت کرد اما محکم به شهاب خورد که باعث شد عصبی سرشو دوباره از زیر پتو برداره

شهاب_ای بابا عجب گیری افتادیم آقا کیان اینوره من شهابم...شهاب...چرا هرکی کنار داداش خودش نخوابید هوی کیان افعی پاشو بیا کنار ویهان بخواب منم کنار شروین میخوابم

سپنتا_بچه ها یکم آرومتر عجب زبون نفهم هایی هستیدا...من میرم یه سر بزنم

بعد بلند شد همون لحظه ویهان آروم گفت:

ویهان_مراقب باش لگدمون نکنی هممون کنار دست هم خوابیدیم ولی لنگامون درازه به شروین رسیدی به نظرم بپر

شروین ریز ریز خندید انگار داشت صدای خندشو کنترل میکرد تا صداش بالا نره بقیه بیدار بشن سپنتا همینکه ویهانو رد کرد سریع از گوشه دیوار بیرون اومدم و چون تاریک بود سپنتا با دیدنم هول کرد "یاخدایی" گفت یه قدم عقب برداشت البته یه قدمش اصلا یه قدم نبود چنان پاشو عقب برد که پاش روی یه جایی از ویهان نشست که باعث شد صدای نعره ویهان بلند بشه سپنتا تعادلش بهم خورد ویهان هولش داد سپنتا هم روی شهاب افتاد کیان وحشت زده توی جاش نشست فکر کرد دزدی که دربارش حرف میزدن روی شهابه به خاطرهمین بالششو برداشت محکم به سپنتا کوبید بعد داد زد:

کیان_شروین الان وقتشه چاقوتو دربیاری داره شهابو خفه میکنه ویهانو هم زخمی کرده داره داد میزنه بدو شروین

دیدم اوضاع داره بد میشه شروین دستشو زیر بالشش برد چاقوشو دراورد وحشت زده سریع به سمت پریز برق خیز برداشتم و لامپ سالنو روشنش کردم روشن شدن برقا و پایین اومدن ناگهانی دخترا باهم یکی شد

با تعجب به صحنه مقابلم خیره شدم آریاس هنگ صدر همه نشسته بودو داشت بهشون نگاه میکرد ویهان از درد به خودش میپیچید سپنتا هم که روی شهاب بدبخت افتاده بودو کیان درحال زدنش با بالش بود شروین هم چاقو به دست به سمت سپنتا خیز برداشته بود


romangram.com | @romangraam