#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_312

_چی داری میگی سپنتا؟حالت خوبه؟اینجا که دانشگاه نیست

سپنتا_دوستا هوای همو دارن به درسو نمره اون یکی توجه میکنن تازه کمک هم میکنن

_آقا من اصلا نخواستم دوست تو باشم ولم کن آیی دستم درد گرفت

سپنتا_نخیر نمیشه زیر رفاقت زد...تو قول دادی بچه یالا تندتر راه برو وگرنه هولت میدم بیشتر دردت میگیره

با حرص پوفی کشیدمو به حرفش گوش دادم وارد خونه شدم بقیه بچه ها مشغول حرف زدن بودن کیان و شهاب هم تخته بازی میکردن خبری از آنیدا و نیوشا نبود خب حتما توی آشپزخونن سپنتا هم خیلی ریلکس منو روی مبل هایی که از بقیه بچه ها دورتر بود نشوند رفت بعد از چند دقیقه با یه کتاب برگشت با دیدن کتابه آه از نهادم بلند شد

سپنتا_جمعه امتحان این درسو داری ببینم چه قدر آمادگی داری

_اما دو روز براش وقت دارم

سپنتا_شاید توی این دو روز اتفاقی افتاد نتونستی درس بخونی بیا اینم کاغذو قلم...خب شروع کن

سپنتا تا خواست حرفی بزنه با شنیدن صدای لوس تیدا ناخواسته اوقی زدم که باعث شد سپنتا چشماش گرد بشه

تیدا_وای چه قدر خوابیدم چی کار میکنید بچه ها

بعد اداشو درآوردم و تازه متوجه سپنتا شدم که داره بهم نگاه میکنه دماغمو بالا گرفتم و سریع رومو ازش گرفتم که باعث شد تک خنده ای بکنه و برای جلوگیری از خندش دستی به لباش بکشه و سری به نشونه تاسف تکون بده

_از این دختره اصلا خوشم نمیاد اینم رفیقته؟

سپنتا_تو چی کار به تیدا داری روی درست تمرکز کن نمیخوایی که ببرمت طبقه بالا اونجا کسیم نیست چیزی بلد نباشی میزنمت

چشمام تا آخرین حد ممکن گرد شد سپنتا جدی بهم نگاه کرد

_واقعا میزنی؟

سپنتا کف دستشو بهم نشون دادو گفت:

سپنتا_میتونی از کیان بپرسی یکی دوبار بهش درس گفتم کتکشم زدم میدونه چه قدر دستم سنگینه

_نه نه نه من مثل کیان نیستم من درس میخونم بده من کتابو بده


romangram.com | @romangraam