#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_31

_سلامتی هم نباشه شغلی در کار نیست

_پس نتیجه میگیریم هردو بهم وابستن

احساس میکردم این پسره میتونه بدردم بخوره چون از هرکسی بیشتر به رییس شرکت نزدیک بود بالاخره تنها راننده شخصی ارسلان بود پس خبر داشت که ارسلان کجا میره و کی میاد کی میره و خیلی چیزهای دیگه این یعنی یه برگه برنده برای یه کارمند که کارهای رییسش زیر نظرش باشه

_کمکی از دست من برمیاد؟

راننده_نه من حالم خوبه نیازی به دلسوزی کسی ندارم

_من ترحم نکردم فقط خواستم کمکت کنم

پسره نفسشو فوت مانند بیرون داد و بعد مردد از آیینه ماشین بهم نگاهی انداخت

_برگشتید شرکت به آقای زرگران نگید که من دنبالتون اومدم

یه تای ابروم بالا پرید و مشکوک بهش نگاه کردم

_آقای زرگران نفرستادتت نه؟پس چرا اومدی؟

_دیروز دیدم پسر زرگران چه بلایی سر ماشینت آورد میدونستم ماشین نداری به خاطرهمین اومدم دنبالت

_و شما چرا باید نگران من بشی به خودت زحمت بدی توی این ترافیک ریسک کنی بیایی دنبال من؟

_نمیدونم یه نیروی عجیبی منو به این کار مجبور کرد

یه تای ابروم ناخواسته از این حرف بی معنی و هم معنی دار پسره بالا پرید کنجکاو بودم بیشتر باهاش آشنا بشم و حرف بزنم یه جورایی انگار موش خودش دم به تله داده چه از این بهتر

_اسمت چیه؟

_نریمان رستمی...شما هم آنیدا صوفی هستید تازه استخدام شدید تعریف هایی زیادی ازتون شنیدم یه طورایی نیومده حسابی سر زبونا افتادید

_انتظار که نداری از این اطلاعاتت جا بخورم چون هرچی باشه راننده ارسلان خان هستی قطعا بیشتر از این ها هم باید اطلاعات داشته باشی

نریمان سری به نشونه تایید تکون داد و دستی به هندزفری بلوتوثی مشکی داخل گوشش کشیدو با لحن محکمی گفت:


romangram.com | @romangraam