#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_30
و بعد گونشو بوسیدم و تند تند ازش خدافسی کردم سریع خودمو توی آسانسور پرت کردم تا دست آتیلا بهم نرسه چون قطعا اگه میخواست چشماشو حسابی مظلوم کنه خر میشدم با خودم میبردمش
همینکه آسانسور ایستاد از لابی خارج شدم و از خونه بیرون زدم همون لحظه چشمم به بنز مشکی رنگ مقابل در افتاد که همون پسر راننده ای که دیروز دیده بودم از ماشین پیاده شدو بهم لبخند زد
_بفرمایید من میرسونمتون
_آقای زرگران عادتشونه برای همه کارمنداشون راننده شخصیشونو میفرستن؟
پسره در عقبو باز کرد و به روم لبخند مهربون دیگه ای زد
_بالاخره از این شانس ها در خونه هر آدمیو نمیزنه بفرمایید بشینید هوا هم سرده ماشین سخت گیرتون میاد
کلا اهل تعارف و این لوس بازی ها نبودم بالاخره که چی؟اگه قبول نمیکردم تنها کسی که ظرر میکرد من بودم نه ارسلان خان پس میرم اما بعدا بهش میگم که لازم نیست از این کارا بکنه خودم میتونم برم
تشکری کردم و سوار ماشین شدم پسره هم بعد از بستن در ماشینو دور زدو سوار شد همینکه راه افتاد بهش گفتم:
_از این به بعد نیازی نیست برای من درو باز کنی خودم دست دارم باز میکنم
_یه نوع احترامه
_از این احتراما خوشم نمیاد
_هرجور راحتید
سری به نشونه تایید تکون دادم و به سمت بیرون برگشتم شیشه ها دودی بود به خاطرهمین تمام صحنه های خیابون بیرون پشت شیشه ای سیاه نمایان بود هرچند به نظرم چهره واقعی این شهرو آدماش همین بود یه چهره سیاه و تاریک که خودشونو با طرفندهای مختلف از خوی اصلیشون دور کردن
_میتونم بپرسم دیروز از کجا فهمیدید که حالم بده؟
_پس بد بوده
_آره ولی نمیتونستم به رییسم بگم به این شغل نیاز دارم
_به سلامتیت بیشتر نیاز داری یا شغلت؟
_شغلی نباشه سلامتی هم نیست
romangram.com | @romangraam