#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_306

_بهش ایمان داشته باش مگه دوستش نداری؟خب پشتش باش تا به آرزوش برسه بالاخره کاری کردی خواهرو برادرت اونقدری بهت وابسته باشن که راهی که تو نمیخواییو توش پا نذارن شهاب به خاطر توهه که قید همه چیو نزده و دنبال رویاش نرفته نذار حسرت روی دل برادرت بشینه

شروین_تو روانشناس خوبی میشدی معماری بهت نمیاد

لبخندی زدمو موهامو پشت گوشم زد شروین "باشه ای" گفت که باعث شد از شدت هیجان و ذوق جیغی بکشم اینطوری همه به سمتمون برگشتن تا ببینن چی شده

_جدی؟بگو جون من

شروین خندیدو سری به نشونه تایید تکون داد

شروین_به جون تو بامبی

با خوشحالی به سمت شهاب برگشتم که با چشمای نگران و منتظر بهم نگاه میکرد

_قبول کرد شهاب قبول کرد

شروین_مگه نگفتی خبر نداره؟

همزمان با شهاب بلند شدیم به سمت هم رفتیم و زدیم قد هم شهاب به سمت شروین رفتو محکم بغلش کرد شروین هم با لبخند بغلش کرد اما بعدش چشم غره ای به من رفت

شروین_نقشه کشیده بودین پس

کیان_خیلی خوبه نمایش خفنی بود حالا میشه داستان این نمایش هندیو برامون توضیح بدین؟

همون لحظه آریاس و ویهان هم رسیدن اما آنیدا بلند شد و به سمت آشپزخونه رفت منم با خوشحالی سر جای قبلیم نشستم چه قدر حس خوبی داشتم که یه بچرو به آرزوش رسوندم:) آخیش

ویهان_جریان چیه؟

به سمت سپنتا برگشتم که دیدم انگشت اشاره دستی که زیر چونشه به کنار لپش چسبونده و داره به شروین و شهاب نگاه میکنه حالت نگاه اونم مثل بقیه کنجکاو بود اما ترجیح میدادم خودشون تعریف بکنن

صدای میسکال گوشی سپنتا باعث شد پوفی بکشه و دستشو از زیر چونش برداره وقتی پیامکو باز کرد ابروهاش بالا پرید بعد به بچه ها نگاهی کرد در اخر نگاهش روی جای خالی آنیدا نشست مشکوک بهش نگاه کردم دیدم جواب پیامکو دادو بعدشم بلند شد رفت مسیر رفتنشو دید زدم از ویلا بیرون رفت دیدم همه حواسشون به شهابه که با هیجان ماجرارو براشون تعریف میکنه به خاطرهمین منم سریع بلند شدم دنبال سپنتا رفتم شک نداشتم تهش به آنیدا ختم میشد

با احتیاط از در ویلا بیرون زدمو درو بستم سرکی به داخل باغ کشیدم اما خبری از کسی نبود سرمو چرخوندم به اون سمت باغ نگاه کردم که ماشین بچه ها پارک بود

_دنبال کسی میگردی؟


romangram.com | @romangraam