#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_294
داخل کشوم دنبال قرص مسکنم گشتم وقتی پیداش کردم توی کیفم گذاشتم بهتره سعی کنم امروز خیلی آرومتر باشم تا نیازی به مسکن قوی تر نباشه هرچند با این دردو مشکلاتی که من داشتم آرامش سخت برام پیدا میشد
صدای تقه در اتاقم و بعد باز شدنش باعث شد سرمو بالا بگیرم با دیدن نیوشا یه تای ابروم بالا پرید عجب پس شعور در زدن هم پیدا کرد
نیوشا_آنیدا خواستم ازت تشکر کنم که منو دعوت کردی
_بالاخره باید یکی باشه که اونجا باهاش بحث کنم کسل کننده نشه
نیوشا لبخندی زد میزمو دور زد که باعث شد راست بشمو به سمتش برگردم یکهو بغلم کردو منو محکم به خودش فشار داد چشمام گرد شد از این رفتارش جا خوردم
_جنی شدی نیوشا؟
نیوشا_میدونستم مهندس دعوتم نمیکنه بالاخره من یه منشی سادم اما به لطف تو دعوتم کرد نمیدونم چه طوری ازت تشکر کنم دختر
_آدم باش همین یه نوع تشکره
نیوشا ازم جدا شدو چپ چپ نگام کرد
نیوشا_لیاقت محبت و تشکر هم نداری
_دیدی؟نمیتونی آدم باشی پس الکی زور نزن
نیوشا از اتاق بیرون رفت منم بقیه وسایلامو جمع کردم از اتاق بیرون زدم که متوجه ویهان شدم تلفنی داره حرف میزنه با دیدن من به آسانسور اشاره کرد به خاطرهمین منم به سمت آسانسور رفتم و دکمشو فشردم چند دقیقه طول کشید تا از طبقه سه به طبقه بیست بیاد ویهان هم همون لحظه تماسش تموم شدو کنارم ایستاد
ویهان_غذاهارو هم هماهنگ کردم پسرا هم رفتن خرید نیم ساعت دیگه تو جاده ان
_خوبه پس ما هنوزم وقت داریم
آسانسور باز شد باهم سوار شدیم ویهان موبایلش زنگ خورد اما خودش دکمه طبقه همکفو فشرد و به تماسش که کاری بود جواب داد منم توجهی نکردم و از توی آیینه آسانسور به قیافم نگاهی انداختمو کمی خودمو مرتب کردم
آسانسور که باز شد خواستم طبق معمول زودتر از ویهان برم بیرون که یکهو یکی وارد آسانسور شد یه ذره مونده بود که محکم بهش بخورم اما ویهان از پشت بازومو گرفت و منو عقب کشوند
ویهان_بله شما درست میفرمایید مهندس...بله گوشم با شماست
به سمتش برگشتم دیدم حواسش به تماسشه اما بازم حواسش به منم بوده روبه روی ویهان پشت بهش ایستادم پسری که وارد آسانسور شده بود با دیدن ویهان بهش سلام کرد ویهان هم بدون اینکه موبایلشو از گوشش فاصله بدی سری به نشونه سلام تکون داد و من اون لحظه تازه فهمیدم اصلا به طبقه همکف نرسیده بودیم :/
romangram.com | @romangraam