#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_291
_خودم برات رد میکنم به پدرم میگم نگران نباش میتونی بری وسایلاتو جمع کنی
نیوشا_خیلی ممنون مهندس چشم حتما
بعد سریع گذاشت رفت با اخم به سمت آنیدا برگشتم که لبخند کوتاهی زدو به سمت اتاق پدرم رفت
_فکر میکردم ازش بدت میاد
آنیدا_ندیدی چه قدر منتظر بود تا دعوتش کنی؟هیچ وقت سر چیزای کوچیک و الکی رویای دیگرانو ازشون نگیر
_ببین کی داره اینو میگه
آنیدا جلوی اتاق پدرم ایستاد به سمت من برگشت و نگاه مرددی بهم انداخت
آنیدا_بهتره جلوی پدرت یکم خود دارتر باشیم
_اگه به خاطر آبرومون داری این حرفو میزنی که بهتره بگم آبرویی برامون نمونده میدونی که چی میگم؟
آنیدا چپ چپ بهم نگاه کردو در زد بعد درو باز کرد و وارد اتاق شد منم طبق معمول پشت سرش وارد اتاق شدم بابا با دیدن منو آنیدا پوفی کشید
بابا_باز چی شده؟
خندم گرفته بود اما آنیدا مثل همیشه عین یه روح بی احساس به سمت پدرم رفت و سلام کرد منم به سمتشون رفتم و به پدرم ادای احترام کردم
بابا_میبینم هردوتون آرومید میتونم کلا شرکتو شیرینی بدم که یه اینبارو باهم دعوا ندارید؟
دستی به لبام کشیدمو تک خنده ای کردم
_ایشون دختر خوبی باشه من باهاش کاری ندارم
آنیدا ریلکس به سمتم برگشت و بهم خیره شد بهش چشمو ابرو اومدم تا بهش یادآوری کنم که باید خوددار باشه اونم بی تفاوت به سمت پدرم برگشتو گفت:
آنیدا_رییس من امروز اومدم ازتون بابت کار دیروزم عذرخواهی کنم دیروز رویی برای مقابله شدن با شمارو نداشتم شما هم خیلی مردونگی کردین که نفرستادین دنبالم تا به خدمتتون برسم
بابا از پشت میزش بلند شد با لبخند به آنیدا نگاه کرد مقابل میز بهش تکیه زد که باعث شد آنیدا کمی ازش فاصله بگیره
romangram.com | @romangraam