#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_278
آریاس_صاحب خونه
شاینا_آریاس داره صدات میزنه بچه ها نگرانت شدن
دستی به زیر چشمام کشیدمو عرق پیشونیمو پاک کردم همراهه شاینا بیرون رفتیم دیدم بچه ها پا شدن میخوان برن سپنتا یکم اخماش تو هم بودو نگاهش جدی بود ویهان هم درحالیکه با شروین حرف میزد به سمتم برگشت انگار یه چیزیو توی چشمام دید که رنگ نگرانی توی چهرش نشست
آریاس_ما دیگه داریم میریم ببخش دیگه خیلی زحمت دادیم
_این حرفا چیه خیلیم خوش گذشت اگه کم و کاستی چیزیم بود معذرت میخوام انشالله دفعه بعد جبران میکنم
شروین_خیلیم خوش گذشت تازه میخواییم فردا دعوتت کنیم
_دعوت؟
کیان_فردا تولد داداش ویهانه...ما خیلی وقتا روز تولدش توی یکی از ویلاهای شمال پدرم دور هم جمع میشیم اینبار تصمیم گرفتیم فقط جوونا جمع بشن یه دورهمی خودمونی
شروین_تو و خواهرتم دعوت هستین
ویهان_خودم براش توضیح میدم فعلا ول کنید برگردیم خونه این بدبخت ها هم استراحت کنن ساعت دو نصفه شبه
شاینا_آتیلا کو؟
_خوابش برده سرش درد میکرد یه مسکن خورد خوابش برد از طرفش معذرت میخوام
ویهان_باورم نمیشه این همون مالفیسنتی باشه که توی شرکت کنار من کار میکنه امشب عجیب میزنیا
چپ چپ بهش نگاه کردم ازشون خدافسی کردمو به سمت در بدرقشون کردم دیدم سپنتا هنوز کنار من مونده ویهان سوالی به سپنتا نگاه کردو مشکوک نیم نگاهی بهش انداخت
ویهان_نمیخوایی بیایی؟
سپنتا_نه آشغالارو میبرم پایین یکمم تو جمع کردن خونه کمکش میکنم
ویهان کمی نگاهش جدی شد
ویهان_خیلی خب منم میمونم
romangram.com | @romangraam