#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_277

سپنتا_نه فقط یکم سرگیجه گرفت ولی تخت گرفته خوابیده با توام جوابمو ندی میرم به ویهان میگم اون خوب میتونه از زیر زبونت حرف بکشه بیرون

با عصبانیت بهش نگاه کردم

_ویهان چی کاره منه که بیاد ازم حرف بکشه؟مراقب حرف زدنت باش

سپنتا_میدونستی میتونست آتیلارو بکشه؟

عصبی دستی توی موهام کشیدم

سپنتا_میخوام کمکت کنم میدونم چندان برخورد خوبی باهم نداشتیم حتما خبر داری بین منو آتیلا هم چیزای خوبی نگذشته اما همه چی فرق کرده همه اونایی که اون بیرون نشستن دوستای توان ما یه خونواده ایم تو و آتیلا هم عضو جدید ما هستین خونواده ها کنار همن

دستی به سرو صورتم کشیدمو تند تند چنتا نفس عمیق کشیدم تا اشکام سرازیر نشه خونواده؟کلمه عجیبیه تا حالا درکش نکردم

سپنتا_نمیخوایی حرف بزنی بهت حق میدم ولی میخوام از طرف آتیلا خیالتو راحت کنم من توی دانشگاه مراقبشم آرزوهای بزرگی داره بهت قول میدم بهش کمک کنم به همه چی برسه

بهش نگاه کردم از توی چشماش میتونستم صداقت عجیب حرفاشو بخونم چه طور شد سپنتا یکهو انقدر مهربون شد

سپنتا_این قرص ها هم بین خودمون میمونه به کسی نمیگم فقط مصرفشو کمتر کن از پا درت میاره ببین کی گفتم

سپنتا به سمت در رفت دستگیررو پایین کشید مردد به سمتم برگشت سرمو پایین انداختمو چشمامو بستم سپنتا که بیرون رفت شاینا وارد اتاق شد

شاینا_چیزی شده آنی؟

_نه خوبم

شاینا_خوب نیستی قیافت خیلی خستس میخوایی امشبو پیشت بمونم؟

_اگه برای این میخوایی بمونی که مراقبم باشی نه نمون چون حالم خوبه فقط یکم خستم همین

شاینا به سمتم اومد کنارم نشستو بغلم کرد

شاینا_همیشه خوب باش خواهری غمتو نبینم

_قربونت برم عزیزم


romangram.com | @romangraam