#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_275

_چیزی نیست بیا بریم

باهم وارد سالن شدیمو یه گوشه نشستیم خوبه آتیلا ازشون پذیرایی کرده بود شاینا هم داشت چایی میگردوند هرچند یه حس عجیبی درونم بود که بهم میگفت اینا غریبه نیستن که باهاشون تعارف کنی دارن میشن خونوادت یه خونواده ایرانی منتها از این دسته جوونا که اسمشون ایرانی بود اما خیلی از رفتاراشون واقعا ایرانی نبود

مثلا چیزی که من شنیده بودم اینه که توی ایران دخترو پسرا دست همو نمیگیرن همو بغل نمیکنن اما این مدت چیزای دیگه ای دیده بودم حتی فکر میکردم نوشیدنی های الکلی نباشه اما توی مهمونی ها دیده بودم درسته مثل پارتی های لندن به وضوح سرو نمیشد و بین مهمونها نمیچرخوندن اما یه جای مخصوص داشتن اونجا میخوردن انگار خیلی چیزا اینجا تغییر کرده

ویهان_آنیدا حواست هست؟

سریع به سمت ویهان برگشتم و هنگ بهش نگاه کردم شاینا اومد و بهمون چایی تعارف زد ویهان هم برای منو خودش چایی برداشتو تشکر کرد دستی به سرم کشیدم باید قرصمو بخورم سرم داره میترکه

ویهان_خوبی آنیدا؟نگام کن

به سمتش برگشتم نمیدونم چی توی صورتم دید که یکم نگران شد

ویهان_چیزی شده؟کسی بهت زنگ زد خبر بدی بهت داد؟

_نه خوبم فقط یکم سرم درد میکنه

ویهان_یکم دیگه برمیگردیم اینطوری خونه آروم میشه استراحت کنی خوب میشی شاینا همراهه شهاب و کیان و آریاس ظرفارو خشک کردن کلیم داخل آشپزخونت گشتن تا جای وسایلاتو پیدا کردن منم آشغالارو جمع کردم گوشه آشپزخونه گذاشتم وقتی میریم همشو میندازم دور ببخشید فکر کنم ایده خوبی نبود که بیاییم اینجا به سروصدا عادت نداری

_نه بابا این چه حرفیه اتفاقا خوبه منو آتیلا هم تنهاییم بالاخره یه جوری باید کار امروزتو جبران...

تازه یاد اتفاق امروز افتادم تیز به سمتش برگشتمو گفتم:

_راستی فردا کی بریم انبار؟

ویهان_خبرت میکنم نگران نباش

_باشه من الان برمیگردم

از روی مبل بلند شدم به سمت اتاقم رفتم لامپو روشن کردم و به سمت میز آرایشم رفتم دنبال قرصم گشتم اما هرچی گشتم پیدا نکردم مشت آرومی به جلوی میزم کوبیدمو لعنتی فرستادم

_دنبال این میگردی؟

به سمت صدا برگشتم با دیدن سپنتا که بسته قرصم توی دستش بود جا خوردم سپنتا با اخم وارد اتاقم شدو درو بست بهش تکیه زد


romangram.com | @romangraam