#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_268
نفهمیدم میکی موس منظورش چیه اما وقتی بهش رسیدم خواستم بازوشو محکم بگیرم فشارش بدم که موشه سریع دستمو گرفتو شروع کرد به قر دادن که باعث شد عصبی بهش نگاه کنم
_دستمو ول کن ببینم برو اون طرف
آتیلا_داخلش یه پسره...یه پسر بیست و دو ساله
_سنشم فهمیدی آفرین به تو
آتیلا_خودش گفت
با عصبانیت دستمو از دستای اون موشه بیرون اوردمو بازوی آتیلارو گرفتم عصبی بهش نگاه کردم
_چرا بی خبر گذاشتی رفتی؟داری روانیم میکنی آتیلا
آتیلا_سپنتا لواشک برام خریدی؟
_تو اصلا حواست هست من چی دارم میگم؟
یکهو یاد خریدام افتادم به سمت سوپری برگشتم دیدم هنوز خریدام روی زمینه عصبی به سمت آتیلا برگشتمو بهش اشاره زدم بره سوار شه خودمم به سمت پلاستیکا رفتمو از روی زمین جمعش کردم
به سمت ماشین رفتم همینکه سوار شدم آتیلا سریع پلاستیکارو ازم گرفت نوشابه هارو عقب گذاشت بعد لواشک خودشو باز کرد نصفشو به من داد
_نمیخورم
آتیلا_معذرت میخوام حق با توهه ببخشید نگرانت کردم
بعد لواشکو به لبام نزدیک کردو با خنده به لبام زد
آتیلا_ببین چه قدر ترشه بخورش دیگه
لواشکو ازش گرفتمو توی دهنم گذاشتم با سرعت به سمت خونه روندم از پس گوشیم توی جیبم روی ویبره بود عصبی شده بودم
_بچه ها کلی تماس گرفتن برگشتیم چیزی بهشون نگو بگو توی ترافیک بودیم
آتیلا_باشه ممنون سپنتا
romangram.com | @romangraam