#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_247

سپنتا_خیلی خب تو برو منم میام

ویهان_میرم از داخل کمدت برات لباس بیارم تو هم موهاتو خشک کن

وحشت زده به در خیره شدم و هرلحظه منتظر باز شدن در بودم بین لباسا حسابی خودمو مخفی کردم و عین یه جنین توی خودم جمع شدم یکی از لباسارو برداشتم جلوی صورتم گرفتم و لرزیدم خدایا هزارتا صلوات نذر میکنم ویهان بیخیال بشه درو باز نکنه خدایا نذار این رسوایی بالا بیاد التماست میکنم آبرومونو حفظ کن خدا

سپنتا_نه نه نه خودم...خودم لباس برمیدارم تو برو پایین

ویهان_چته خوبی؟

سپنتا_میگم ویهان بهتره فکر کنی علاوه بر منو تو یه نفر دیگم اینجا هست پس یکم مراقب حرفات باش از این شوخی های پسرونه خرکی نکن که آبرومون نره

چشمام گرد شد این چی داره میگه؟

ویهان_خوبی؟مطمئنی چیزی به مغزت نخورده؟توی حموم نیفتادی؟وایسا ببینم نکنه توی حموم...

سپنتا با عصبانیت اسم ویهانو صدا زد

سپنتا_ویهــــــــــان...لطفا...ادامه نده برو بیرون

ویهان_فکر کنم وقتش باشه شربت آبلیموتو بخوری میرم یکم درست کنم برات

سپنتا_نیازی نیست پسر برو پایین منم الان میام

ویهان_خیلی خب باشه فقط زود بیا وگرنه شروین و آریاسو میفرستم بالا با اوردنگی بیارنت پایین

با شنیدن صدای بسته شدن در خونه نفس راحتی کشیدمو سرمو بالا گرفتم چشمامو روی هم بستم و با آرامش از بوی عطر داخل کمد تغذیه کردم آخیش خطر از بیخ گوشم رد شد خدایا شکرت

همون لحظه در کمد باز شد سپنتا کلافه بهم نگاه کرد

سپنتا_بیا بیرون...یه ذره موند آبروی هردومونو ببری

با کمک سپنتا از داخل کمد بیرون اومدم سپنتا خواست در کمدو ببنده متوجه یه چیزی توی دستم شد بعد بهش اشاره زدو شوک زده بهش نگاه کرد

سپنتا_اون برای من نیست؟چرا برشداشتی؟به چه کارت میاد؟


romangram.com | @romangraam