#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_246

همراهه سپنتا حسابی هول کردیم نباید منو اینجا اونم با این شرایط سپنتا یه جا ببینن به خاطرهمین سریع سپنتارو هول دادم خودمم وارد خونه شدمو درو آروم بستم

سپنتا_داری چی کار میکنی؟

_هیییسسسس...الان صدامونو میشنوه...ببین زنگ زد بگو خونه نیستم

سپنتا دست به سینه با یه نگاه مسخره بهم نگاه کرد همون لحظه ویهان زنگ زد که باعث شد وحشت زده به سمت در برگردم وای خدا مرگم بده حالا چی کار کنم

سپنتا_برو کنار درو باز کنم

_منو میخوایی چی کار کنی؟اونم با این اوضاعت

سپنتا انگار تازه متوجه شرایط شده بود سریع دستمو گرفت به سمت اتاق خوابش برد در کمدشو باز کرد عین یه عروسک سریع منو توی کمد بین لباساش چپوند بعد گفت:

سپنتا_صدات در نیاد تا من ردش کنم باشه؟به چیزیم زیاد نگاه نکنی

چپ چپ نگاش کردم که باعث شد خندش بگیره سریع درو بست و رفت دستمو جلوی دهنم گرفتم تا صدام در نیاد از شدت هیجان و ترس میلرزیدم داخل کمد حسابی تاریک بود اما یه بوی عطر فوق العاده ای داشت که بدجور آرومم میکرد

ویهان_چرا انقدر درو دیر باز کردی کسی خونس؟فکر کردم با کسی پشت در حرف زدی

سپنتا_خیالاتی شدی؟حموم بودم

ویهان_آره میبینم...خجالت نمیکشی اینطوری میایی درو باز میکنی؟شاید یه دختر پشت در باشه

سپنتا_دختر در خونه منو نمیزنه

ویهان_خیلی خب برو لباساتو بپوش بریم پایین

سپنتا_پایین چه خبره؟منظورت از پایین کجاست؟

ویهان_خونه آنیدا و آتیلا...هممون اونجاییم گفتم تو هم بیایی

سپنتا_جدی؟چه خبره؟

ویهان_ماجراش مفصله یه اتفاقای عجیبی امروز افتاد که مهمونی امشب خونه آنیدا جلوش لونگ میندازه


romangram.com | @romangraam