#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_245

از آشپزخونه بیرون اومدم دیدم بچه ها دارن میگنو میخندن اما شهابو ندیدم سوالی به شاینا نگاه کردمو پرسیدم:

_دختر...داداش کوچیکت کو؟

شاینا_توی راهه الانا میاد

باشه ای گفتم وارد اتاق آنیدا شدم به سمت کیفش رفتم و کارتشو برداشتم یاد سپنتا افتادم حالا که همه دوستاش اینجان بهتره اونم بیاد پایین بدبخت تک و تنها چی کار کنه؟

گوشیمو از توی کولم برداشتم و بهش پیامک زدم بعد دوباره برگشتم پیش آنیدا که توی آشپزخونه کلافه دوباره دنبال چیزی میگشت

_خب نمیخوایی بگی چی بخرم؟

آنیدا_برو برات اس میکنم فقط زود برگردی آتیلا

_باشه چشم

از خونه خواستم برم بیرون صدای ویهان که از آنیدا پرسید "آتیلا داره کجا میره" به گوشم رسید اما باعث نشد وایسم به خاطرهمین سریع درو بستم خواستم سوار آسانسور بشم اما مردد یه نگاه به بالا انداختم سپنتا هنوز جوابمو نداده بود خب شاید گوشیش دم دست نیست پیامکو ندیده بهتره برم شخصا دعوتش کنم اینطوری بهتره

از پله ها بالا رفتم و زنگ در خونشو زدم بعد از چند دقیقه بالاخره زحمت کشید درو باز کرد یکهو با دیدن بالا تنه لخت و حوله ای که روی شونش بود چشمام گرد شد سپنتا هم با دیدنم جا خورد

سپنتا_تو اینجا چی کار میکنی؟

سریع نگاهمو از شونه های خوش فرم عضله ایش گرفتمو سرمو پایین انداختم

_خب چیزه...بهت پیامک زدم جواب ندادی اومدم...اومدم خودم...

سپنتا_حموم بودم ندیدم چیزی شده؟

همون لحظه صدای باز شدن در واحد ما و همزمان صدای ویهان باعث شد وحشت زده به پایین نگاه کنم

ویهان_دختره سر تق،بیا رفت...من برم بالا یه سر به سپنتا بزنم بهش بگم بیاد پایین

آنیدا_ویهان دنبال خواهرم بری من میدونم با تو...گفتم بذار تنها بره

ویهان_نه میرم بالا


romangram.com | @romangraam