#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_243

_به وقتش یکم دیگه بگذره اونارم لو میدی

سپنتا چپ چپ نگام کردو "بچه پرویی" نثارم کرد که باعث شد خندم بگیره آسانسور که ایستاد در باز شد به سمتش برگشتم و لبخند صمیمی بهش زدم

_خب رفیق وقت جدایی رسیده میدونم دوری از من برات سخته ولی خب باید تحمل...

سپنتا_پیاده شو زودتر منو به آرزوم برسون

به حالت تاسف باری بهش نگاه کردمو سری به نشونه واقعا برات متاسفم تکون دادم که باعث شد یه تای ابروش بالا بپره

_بی لیاقتی که شاخ و بال نداره...برو امیدوارم آسانسور گیر کنه نرسی بالا اون وسط بین واحد ما و خودت بمونی

سپنتا_به دعای گربه کوره بارون نمیباره

بعد لبخند حرص دراری بهم زدو دستی به معنی خدافسی تکون داد در آسانسور بسته شد خندم گرفت شونه ای بالا انداختمو توی واحدمون کلید انداختم که با تعجب سروصدایی از داخل شنیدم حتما صدای تلویزیونه

درو که باز کردم با تعجب دیدم نخیر صدای تلویزیون نیست مهمونیه

آریاس_به به خانوم تشریف آوردن

شاینا_خوش اومدی عزیز دلم خسته نباشی...آنیدا بیا آتی برگشت

وارد خونه شدمو درو بستم همه بلند شدن باهاشون دست دادمو خوش آمد گفتم واقعا هنوز توی هنگ بودم به چه مناسبت خواهر من اجازه داده بود اینا بیان خونه ما؟

کیان_دانشگاه بودی؟

_آره دیگه

ویهان_سپنتا هم باهات برگشت یا اون کلاس داشت؟

_خب چیزه...اونم برگشت...یعنی باهم ماشین گرفتیم برگشتیم... الان رفت خونش

شروین_ماشین گرفتین؟مگه سپنتا ماشین نداره؟

کنار سرمو مردد خاروندم و ترجیح دادم بهشون چیزی درباره امروز نگم به خاطرهمین کوتاه جواب دادم:


romangram.com | @romangraam