#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_242

_سپنتا؟

سپنتا سرشو به سمتم چرخوند منتظر بهم نگاه کرد اما چیزی نگفت به آرومی دستمو از دور بازوش باز کردم اینبار دستشو گرفتم که باعث شد کمی جا بخوره و کنجکاو از اینکه میخوام چی بهش بگم بهم نگاه کنه

_خواستم بهت بگم بین منو کیان چیزی نیست کیان از من دو سال کوچیکتره میدونم حالا این اختلاف ها هم نمونده و حتی باهم ازدواجم میکنن اما من سن خیلی برام مهمه کیان هم فقط یه دوسته یه دوست با معرفت و پایه

سپنتا سری به نشونه تایید تکون داد

سپنتا_دوستا جون همو به خطر نمیندازن شنیدم امروز کیان ماشین ویهانو یواشکی برداشته اومد دنبال تو

_کیان رانندگیش خوبه فقط اشتباهی که کرد این بود یواشکی ماشینو برداشت...میخوایی منو تو هم با هم دوست باشیم؟

سپنتا_الان داری بهم پیشنهاد میدی؟

_پیشنهاد رفاقت

سپنتا مشکوک بهم نگاه کرد بعد به دستم که به سمتش دراز کرده بودم نگاهی کرد بعدش باهام دست داد که باعث شد لبخندی روی لبام بشسنه

_خوبه از امروز هم دوستیم هم همسایه هم تو استادمی و منم شاگردت...چه باحال

ماشین که ایستاد سپنتا خواست پولو حساب کنه اما من زودتر پولو به راننده دادم و پیاده شدم که باعث شد سپنتا حسابی حرصی بشه و از ماشین پیاده بشه با رفتن راننده سپنتا با لحن جدی روبهم گفت:

سپنتا_بار آخرت باشه از این دستو دلبازیا میکنیا

_دوستا که باهم تعارف ندارن یه بار من یه بار تو

سپنتا پوفی کشید باهم وارد لابی شدیم و به سمت آسانسور رفتیم وقتی وارد آسانسور شدیم اول من طبقمو وارد کردم سپنتا هم طبقه خونشو وارد کرد با ذوق بهش نگاه کردم که باعث شد از این نگاهم جا بخوره

سپنتا_چیه چرا داری اینطوری بهم نگاه میکنی؟

_نمیدونم فقط از اینکه استادم رفیقمه خوشحالم

سپنتا_از نمره مفت خبری نیست امتحانارو هم بهت لو نمیدم کور خوندی

تک خنده ای کردمو چشمکی زدم و آروم تنه ای بهش زدم


romangram.com | @romangraam