#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_224
_یه جا خوندم که نوشته بود بزرگترین مشکل تو ارتباطاتمون اینه که گوش نمیدیم که بفهمیم گوش میدیم تا جواب بدیم و چه قدر به نظرم درسته نه؟خیلی از قانونارو بلدم که تو بلد نیستی یکیش همینکه توی جمع ازش دفاع کن تو خلوت اشتباهش رو بهش بگو این قانون رابطس این قانون رفاقته
ویهان پوزخندی زد یکم سرشو کج کردو گفت:
ویهان_من ادم واقع بینی هستم ولی به امثال من میگن بدبین...میدونستم که از پس اون پروژه برنمیایی به خاطرهمین نذاشتم زیر فشارش خفه بشی تازه باید ممنونمم باشی
_بعضی وقتها هدفهامون از جنس عقیم هستن کاری نکنیم باختیم تلاش کنیم دردناک تر و سریع تر میبازیم دقیقا مثل خفگی...میبینم مهربون شدی باید ازت تشکر کنم چون دو بار منو از خفه شدن نجات دادی
ویهان بهم نزدیک تر شد یه قدم عقب گذاشتم اما ویهان خودشو بیشتر بهم نزدیک تر کرد به خاطرهمین فقط کمی خودمو روبه عقب متمایل کردم و عین خودش خیره چشماش شدم
ویهان_خوشایند نیست ولی حقیقت داره که آدما طاقت مهربونی زیادو ندارن
چرا صداش تا این حد آرومو عجیب شده؟بوی عطرش چرا مثل عطر صبح که روی تنش بود تلخ نیست؟چرا حالا اذیتم نمیکنه؟یعنی عطرشو عوض کرده؟اما چرا؟
آب دهنمو قورت دادم اما نترسیدم فقط عین خودش خیره چشمای طرف مقابلم شدم و غرق دنیایی شدم که اصلا باهاش آشناییت خاصی نداشتم حتی نمیدونستم که دارم توی چی دستو پا میزنم توی رنگ چشمای عجیب و خیره کننده ویهان یا توی حسی که احساس میکردم از این همه نزدیکی منو اون داره بینمون فوران میکنه
ویهان_میدونی تباهی یعنی چی؟یعنی چه چیزای بزرگی که دیگه حالمون خوب نمیکنن و چه چیزای کوچیکی که راحت حالمونو خراب میکنن دقیقا مثل رفتارای بچگونه تو که حسابی منو بهم میریزه و عصبیم میکنه اما در نهایت به اینجا ختم میشه به این فاصله کم و خیره چشمات و یه حس عجیب
_خطرناک ترین آدما اونایی هستن که احساساتشونو خاموش کردن پس ازم بترس چون برعکس تو من هیچ حسی به هیچی ندارم
بعد سریع ازش فاصله گرفتمو بهش پشت کردم دستی به صورتم کشیدمو با لحن حرصی ادامه دادم:
_به بعضیا باس گفت:برو عقب عزیــــــزِ من من خودمم انقـــدر به خودم نزدیــــک نمیشم،شما که جـــای خود داری
ویهان_دورت بگردم آخی طفلکی
_درحوالی ما گردش ممنون
ویهان از این حرفم خندش گرفت ازش فاصله گرفتم به سمت پنجره قدی اتاقم رفتم و به بیرون خیره شدم یه طورایی انگار میخواستم از اون چشمها و قیافه ای که دیگه عصبی و برزخی نبود فرار کنم
ویهان_حواست به کارات باشه زمین گرده یکهو دیدی شب پادشاهی صبح اسیر
_سیل زدرو از نم نم بارون نترسون با یه خدافسی خوشحالم کن
مشکوک به پایین برج نگاه کردم وا اون پسره داره چی کار میکنه؟
romangram.com | @romangraam