#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_203

سپنتا_مشکلی پیش اومده؟نیم ساعت دیگه باهم کلاس داریم

_میدونم اومدم یه چیزیو بهتون بدم

بعد در اتاقشو بستم به سمتش رفتم و روبه روش جلوی میز ایستادم سپنتا سرشو بالا اورد کنجکاو بهم نگاه کرد

سپنتا_میشنوم

پاکت دعوت نامرو جلوی دستش گذاشتم کنجکاو بهش نیم نگاهی کرد بی هیچ حرفی بازش کردو متنشو خوند در نهایت سرشو بالا اورد

سپنتا_تبریک میگم استاد امامی براتون جورش کرده؟

_واقعا نیازی نیست انقدر جدی و کتابی باهام حرف بزنی الان اینجا فقط منو توییم

سپنتا_ببخشید؟مگه وقتی فقط منو تو یه جا باشیم باید یه جور دیگه باهات حرف بزنم؟

لبخندی زدم نمیخواستم باهاش کل بندازم یا دعوا کنم به خاطرهمین بحثو عوض کردمو با ذوق گفتم:

_استاد امامی گفتن میتونم یه نفرو همراهه خودم ببرم تورو انتخاب کردم

سپنتا ابروهاش بالا پرید چشماش یه جوری شد که نفهمیدم دلیلش چیه اما هرچی که بود هم انگار جا خورده باشه هم بدش اومد

سپنتا_منو انتخاب کردی؟اینهمه آدم دوروبرته...مثلا کسایی که عاشقتن دنبالت میان...یا کسایی که یه همچین دعوت نامه ایرو برات جور میکنن اون وقت این وسط من چی کارم؟

خر نبودم نفهمم داره به جمله صبحم اشاره میزنه ولی اون موقع که سپنتا نبود پس از کجا شنیده؟

_کیانو که نمیتونم دعوت کنم اون مدرسه داره از طرفی اون بچس یه همچین...

سپنتا سریع حرفمو قطع کردو گفت:

سپنتا_اتفاقا خیلی براش خوبه تو که باید بهتر بدونی کیان به رشته معماری علاقه داره میتونه تلنگر خوبی براش باشه

_گفتم که مدرسه داره نمیتونه بیاد استاد امامی هم که خودش دعوته شما...

دوباره عین قاشق نشسته پرید وسط حرفمو گفت:


romangram.com | @romangraam