#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_202

سپنتا_حله

سپنتا نگاه کوتاهی به سمتم انداخت براش سری به نشونه سلام تکون دادمو لبخندی زدم

_سلام استاد وقتتون بخیر

سپنتا_سلام وقت شما هم بخیر...پس من برم پسر میبینمت

سپنتا نگاه آخرشو سردو کوتاه حوالم کردو رفت دلم گرفت چرا اینطوری نگام کرد؟این چه طرز برخورد بود؟چه طور دلش اومد؟مگه چی کار کردم؟

امامی_خب خانوم صوفی امیدوارم به قولی که بهتون دادم عمل کرده باشم یه نفرم میتونید دعوت کنید با خودتون به جشنواره ببرید

سپنتارو فراموش کردم دوباره به سمت امامی برگشتمو لبخندی که از ته دلم بود روی لبام نشوندم

_اصلا زبونم قفل شده نمیدونم چه طوری تشکر کنم واقعا ممنونم

امامی_خواهش میکنم توی این جشنواره میتونید راه خودتونو پیدا کنید معمولا استادا میتونن دانشجوهای ارشد و دکترارو دعوت کنن احتمالا شما اولین دانشجوی کارشناسی ترم پایینی هستید که قراره پاش به یه همچین جاهایی باز بشه موفق باشید

_به لطف شما البته...بازم ممنونم استاد انشالله بتونم یه روز براتون جبران کنم خسته نباشید

امامی_خواهش میکنم روز خوبیو داشته باشید خدافس

با رفتن امامی لبخند روی لبم غلیظ تر شد توی سالن اساتید بودم خلوت بود مگس هم پر نمیزد به خاطرهمین با خوشحالی یکم بالا پایین پریدمو با لحن آروم اما به شدت دستامو تکون دادمو گفتم:

_یــــــــــــــــــس...یـــــــــــس همینـــــــــــه

ولی وایسا ببینم گفت یه همراه هم میتونم با خودم ببرم؟آنیدا که نمیاد چون این جشنواره اصلا به کارو حرفه اون ربطی نداره از طرفی کارش زیاده سرش شلوغه امامی هم که خودش جزو دسته آدمای اصلی این جشنوارس مزحکانس اگه بخوام دعوتش کنم

به سمت اتاق سپنتا سر چرخوندمو لبخندی زدم آره خودشه

به سمت اتاقش رفتم اهمی کردم و دستمو بالا بردمو در زدم صدای بم مردونش که "بفرمایید" گفت باعث شد دستگیره در اتاقشو پایین بکشمو وارد اتاقش بشم

_استاد وقت دارید؟

سپنتا سرشو بالا آورد با دیدن من کمی نگاهش جدی تر شدو اخماشو کمی تو هم کشید سرشو پایین انداخت و خودشو مشغول نشون داد


romangram.com | @romangraam