#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_193

سپنتا_ویهان که منظورت نیست؟

_دقیقا منظورم خودشه متاسفانه یه قرار داریم باید باهم میرفتیم به خاطرهمین منتظر وایسادم

سپنتا سری به نشونه تایید تکون داد

سپنتا_خلاصه در خدمتم

_ممنون به اندازه کافی دوستاتون در خدمت ما هستن

بعد با حرص رومو ازش گرفتم عجب گرفتاری شدیما نمیذارن یه روز آروم داشته باشم باید حتما کلی حرص بخورمو عصبی بشم

صدای کشیده شدن لاستیک های ماشین سپنتا نشون از رفتنش میداد همون لحظه یه بنز مشکی رنگ توی کوچه پیچیدو با سرعت به سمتم اومد جلوی پام ترمز کرد دست به سینه با حرص بهش نگاه کردم ماشینشو عوض کرده؟

در سمت راننده باز شد همون لحظه در عقب هم باز شد و نریمان و ویهان همزمان پیاده شدن پس بگو با راننده ددی جونش اومده

ویهان_آنیدا کیان اینجا بود؟

_آره چه طور؟

ویهان با حرص دستی توی موهاش کشیدو کلافه دوباره به سمتم برگشت

ویهان_ماشین من دستش بود؟

پوزخندی زدمو سری به نشونه تاسف تکون دادم پس بگو دلیل دیر اومدنش همینه

ماشینو دور زدم و به نریمان هم سلامی دادمو سوار شدم ویهان هم سوار شدو منتظر به سمت من برگشت کیفمو روی پام گذاشتم و با طعنه گفتم:

_میبینم از پس یه پسر هیجده ساله هم برنمیایی

ویهان_نه تو خیلی از پس خواهر بیست سالت بر میایی...نریمان چرا حواست به کیان نبود تا با ماشین من بیرون نره؟

نریمان_فکر میکردم خودتون خبر دارید آقا وگرنه مانعشون میشدم

ویهان عصبی مشتی روی پاش کوبیدو موبایلشو درآورد تماس گرفت


romangram.com | @romangraam