#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_191
دو سه تا ایموجی گل هم به انتهای پیامش اضافه کرد یکی از بچه ها پیامو ریپلی کرد گفت:
"استاد میشه مجازی باشه؟ما اخر هفته برمیگردیم شهر خودمون"
دیدم چنتای دیگه از بچه ها هم همین درخواستو کردن حالا اگه حضوری بود کسی جرات نمیکرد حرفی بزنه چشمم به بالای صفحه موبایلم افتاد
شپش درحال نوشتن
خندم گرفته بود همچنان روی صفحه گروه موندم ببینم چی مینویسه هرچند از همین الان جوابش معلومه که مخالفت میکنه اما در کمال ناباوری دیدم که نوشت
"مشکلی نیست امتحان به صورت مجازی خواهد بود"
و همون لحظه بود که سیل پیام های تشکر به سمت پیام استاد سرازیر شد لبخند محو روی لبام پررنگ تر شد منم پیامشو ریپلی کردمو ازش تشکر کردم میدونستم الان میره پیوی منو سین میزنه و جواب میده به خاطرهمین منتظر موندم جواب بده دیدم جوابی نیومد پیویشو چک کردم دیدم مرتیکه گاو سین زده جواب نداده:/ منم چه انتظارایی ازش دارم:/
موبایلمو خاموش کردمو روی میز کنار تختم گذاشتم همون لحظه صدای باز شدن در اتاق خواهرم باعث شد روی تخت بشینمو صداش بزنم اونم با چشمای خسته وارد اتاقم شد لامپو خاموش کرد به سمتم اومد و روی تخت دراز کشید منو هم کنار خودش خوابوند
آنیدا_خدا میدونه چه قدر دوست دارم انقدر دقم نده
لبخندی زدم توی آغوشش پنهون شدمو بغلش کردم آنیدا هم پتورو روی هردومون کشید نفس عمیقی کشیدمو بوی عطر تنشو توی ریه هام پر کردم خدایا ازم نگیرش من دیوونه وار عاشقشم برام حفظش کن
سایر رمانهای این نویسنده در پیج اینستاگرام زیر:
❥•✨kiana__bahmanzad✨❥•
✨آنیدا✨
کلافه پوفی کشیدم و یه بار دیگه به ساعت مچیم نگاهی انداختم با دیدن ساعت با حرص زیر لب غر زدم
_ای بابا خدا خفت کنه با پیاده میرفتم زودتر میرسیدم
همون لحظه صدای بوق یه ماشین باعث شد سرمو بالا بیارم اما چون از پشت سرم صدای جیغ جیغی یکهویی آتیلارو شنیدم باعث شد به سمتش برگردم که از کنارم رد شدو به سمت ماشین دوید
romangram.com | @romangraam