#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_188
آنیدا_راه بیفت برمیگردیم خونه دلیل نمیشه حسابتو نرسم یعنی نمیتونستی یه جوری بهم خبر بدی که سالمی؟
_معذرت میخوام آنیدا
سپنتا_بهتره انقدر برای خواهرت ترسناک نباشی بدبخت جرات نداشت بهت زنگ بزنه به خاطرهمین ازم خواست به ویهان خبر بدم که بهت خبر بده
آنیدا چپ چپ نگام کرد ای بابا مجبوری این جمله آخرتو بگی آخه پسره فلان
ویهان_باورم نمیشه از صبح الکی اینهمه نگران بودیمو دنبال مقصر میگشتیم
آنیدا_بازم همه اینارو از چشم تو یکی میبینم
بعد با عصبانیت به سمت ماشین رفتو سوار شد ویهان پوفی کشیدو کلافه سری به نشونه تاسف تکون داد اونم سوار ماشین شد به سمت سپنتا برگشتم که سرد بهم نگاه کرد
_نمیدونم چه طوری ازت تشکر کنم
سپنتا_جلوی یه دعوارو گرفتم حالا با خیال راحت برگرد خونه بخواب امیدوارم فردا از خواب پا میشم بلایی سرم نیاد
لبخند ریزه میزه ای زدمو ازش خدافسی کردم به سمت ماشین ویهان رفتم در عقبو باز کردمو سوار شدم ویهان با یه تک بوق از سپنتا خدافسی کرد فرمونو چرخوندو راه افتاد
سرمو پایین انداختم و با انگشتای دستم بازی کردم باورم نمیشه سپنتا پشتمو گرفته باشه ولی دمش گرم خوب تونست جلوی یه دعوای سنگینو بگیره
آنیدا_سرم داره میترکه دیگه نمیدونم باید چی کار کنم
ویهان_انقدر حرص نخور تموم شد مهم اینه الان صحیح و سلامت پیشته
آنیدا_آره خب فعلا
پوفی کشیدم ای بابا این حرفش یعنی برگردیم خونه یه بلایی سرم میاره عجب گرفتاری شدیما
تمام مدت، طول راه توی سکوت طی شد ویهان جلوی آپارتمانمون ایستاد و به سمت من برگشت
ویهان_خبری از آریاس نداری؟
_نه چه طور؟
romangram.com | @romangraam