#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_187

آنیدا_یه جمله میخوام بشنوم اینجا چی کار میکنی؟

خواستم حرفی بزنم که سپنتا زودتر از من به حرف اومد

سپنتا_من آوردمش

تیز به سمت سپنتا برگشتم ویهان هم از این حرف سپنتا عین من جا خورده بود

سپنتا_صبح حقیقتو بهت گفتم ازش خبری نداشتم اما عصر توی دانشگاه دیدمش تا الان با من بود

آنیدا_کوله پشتیشو چرا طبقه بالا ول کرده بود؟

سپنتا بهم نیم نگاهی کرد با چشمای اشکی بهش خیره شدم چشماش سردو خشک بود ازشون هیچی نمیفهمیدم

سپنتا_آسانسور ما باز نمیشد میخواستم بیام پایین از طبقه شما سوار آسانسور بشم که خواهرت از خونه بیرون اومد از عمد ترسوندمش بعدش چند تا تیکه بارش کردم اونم عصبانی شد کولشو به سمتم پرت کرد

آنیدا_خرم نه؟داری با این حرفا گولم میزنی؟

یه تای ابروم بالا پرید و از این حرفای دروغین سپنتا چشمام گرد شد

سپنتا_میل خودته سوار آسانسورتون شدم آتیلا هم عصبانی بود سوار آسانسور شد تا با من کل بندازه هرچند از پسم برنیومد اما انقدر خنگ بود که یادش نموند کولشو جا گذاشته

آنیدا_پس چرا بهم گفتی ازش خبر نداری؟

سپنتا_خب واقعا نداشتم بعد از دعوامون نفهمیدم چی کار کردو کجا رفت بعداز ظهر هم اتفاقی توی دانشگاه دیدمش

آنیدا که شک نداشتم حرفای سپنتارو هنوز باور نکرده با یه نگاه مسخره که خر خودتی بهش خیره شده بود با تموم شدن جمله سپنتا به سمت من برگشت

آنیدا_چرا تا الان برنگشتی خونه؟شعور اینو نداشتی که نگرانت میشم؟

خواستم حرفی بزنم که اینبارم سپنتا به حرف اومد

سپنتا_از بعدازظهر با من بود توی دانشگاه تا عصر چنتا کلاس داشتیم بعدش خواستم برسونمش که ازم خواست موبایلمو بهش بدم تا شماره تورو بگیره اما شارژ نداشتم دیگه گوشیو زدم شارژ پاور بانکم یکم ضعیفه گوشیمو دیر شارژ کرد

آنیدا کلافه سرشو چرخوند به سمتم برگشت


romangram.com | @romangraam