#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_185
_مسیرت کجاست خوشگله؟
با حرص به پسر جوونی که از چشماش شرارت میبارید نگاه کردم دست به سینه با اخم روبهش گفتم:
_هرجا که امسال تو نباشن
_اجازه میدی دورت بگردم؟
_مشکلی نیست ولی گردوخاک نکن
خواستم رومو ازش بگیرم برم که با حرف سپنتا که پشت سرم بود شوک زده به سمتش برگشتم
سپنتا_مشکلی پیش اومده آقا؟
_نه شما میتونی بری دارم با خانوم حرف میزنم
سپنتا_این خانوم یکم تعادل روانی نداره زبونش منم میری یا خودم ردت کنم؟
با حرص به سپنتا خیره شدم اما وقتی اخمای تو هم و قیافه ترسناکشو دیدم سکوت کردمو هیچی نگفتم پسره "برو بابایی" گفتو گذاشت رفت سپنتا به سمتم برگشت خبری از چهره عصبانی و ترسناکش نبود الان فقط حرصی بودنش توی صورتش موج میزد
سپنتا_مشکلی نیست ولی گردو خاک نکن آره؟امر دیگه ای باشه؟گردوخاک کنه میره تو چشمتون نه؟
_به تو چه
سپنتا_وای خدا کی خواهرت میرسه از شرت خلاص بشم
_انگار احترام به بعضیا بیشتر از کراکو شیشه توهم اوره
سپنتا_عجب پس اسماشونم بلدی فکر میکردم هنوز اونقدرام بزرگ نشده باشی
با حرص مشتمو بالا بردم خواستم بزنمش که یکهو با دیدن ماشینی که به سمتمون میومد چشمام گرد شد
_این ماشینه چرا با سرعت داره به ما نزدیک میشه؟
سپنتا به عقب برگشت با دیدن ماشینه یکم خودشو عقب کشید که باعث شد ناخواسته منم ازش تبعیت کنم
romangram.com | @romangraam