#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_183

سپنتا یه پاشو روی اون یکی انداخت و با غم به روبه روش خیره شد سرمو به آرومی به سمتش چرخوندم غم توی نگاه خیره به شهرش توی نگاه منم نشست

_نمیخوایی با سپیده حرف بزنی؟

سپنتا_میخوام اما نمیدونم چه طوری جمعش کنم

_باهاش حرف بزن حتی اگه لازم بود بده منم باهاش حرف میزنم میگم چی شده

سپنتا_لازم نکرده خودم میتونم از پس خواهرم بربیام

چشمام گرد شد با تعجب ابروهام بالا پریدو گفتم:

_خواهرت؟سپیده خواهرته؟

سپنتا_آره فکر کردی دوست دخترمه؟

سری به نشونه تایید تکون دادم سپنتا پوزخندی زدو سری به نشونه تاسف تکون داد

سپنتا_مشکل من اینجاست که سپیده دوست دخترم نیست اگه دوست دخترم میبود با دیدن اون صحنه ولش میکردم همون ول کردنم میتونه بدترین شکنجه براش باشه اما قضیه خواهرم فرق میکنه

_آره میخواستی بکشیش

سپنتا_غیرتی شده بودم مچشو با دوستم گرفتم نکشمش؟

_چرا شما مردا اینطوری هستین؟قبل از اینکه واقعیتو بشنوید فقط به کشتن ناموستون فکر میکنید

سپنتا_وقتی غیرتی بشیم به خصوص سر ناموسمون خون به مغزمون نمیرسه یه کاری میکنیم که بعدا شاید خودمون پشیمون بشیم

_پس حق بده از دستت فرار کنم

سپنتا چنان چشم غره ای بهم رفت که باعث شد سریع سرمو پایین بندازم و مظلوم انگشتای دستمو توی هم فرو ببرمو سکوت کنم

سپنتا_خوبه پس ازم حساب میبری

_فعلا همه چی به نفع تو به ظرر منه


romangram.com | @romangraam