#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_182
سپنتا_شاید اگه تو یه همچین نقشه مزخرفی نمیکشیدی منم مجبور به قضاوت الکی عزیزانم نمیشدم
_آره اصلا حق با توهه همه چی تقصیر منه خودمم میدونم به خاطرهمینه میخوام از همتون فاصله بگیرم
سپنتا_با فرار کردنت از واقعیت هیچی درست نمیشه نذار با این کارت خواهرت کاری کنه که بعدا پشیمونی و شرمندگیش برای تو بمونه
سرمو پایین انداختمو اشک ریختم راست میگفت قطعا خواهرم از روی عصبانیت هم که شده یه بلایی سر خودش یا یه نفر میاورد چون آنیدا هم دقیقا عین سپنتا وقتی عصبانی بشه و خون به مغزش نرسه حرف هیچکسو گوش نمیکنه چیزی که خودش دیده و میدونه واقعیت داره
سپنتا_من امروز اونقدر عصبانی بودم که به خیلی از چیزایی که الان فکر میکنم یه نشونه بوده توجه نکردم تو چه جور جونوری هستی
روی صندلی نشستمو تکیه به صندلی به روبه روم خیره شدم اشکام سرازیر شدن دستی به صورتم کشیدمو با بغض سری به نشونه تایید حرفش تکون دادم
_شاید شپش من باشم به زندگی خواهرم چسبیدمو از خونش تغذیه میکنم
سپنتا به سمتم اومدو کنارم نشست عصبی دستی توی موهاش کشیدو پوفی کشید
_از خودم متنفرم...بابت اتفاقات امروز ازت معذرت میخوام بهت حق میدم اگه بخوایی این ترم منو بندازی یا ازم انتقام بگیری تسلیمم
سپنتا_کینه ای نیستم فقط باید این گندایی که زدیو یه جوری جمعش کنیم تا بزرگتر از این نشده
موبایل سپنتا زنگ خورد سپنتا کلافه موبایلشو از توی جیبش درآورد با دیدن شماره پوفی کشیدو صفحه موبایلشو به سمت من گرفت با سر بهش اشاره کرد
سپنتا_بفرما...آریاسه...بعد اون رفتاری که امروز باهاش کردم ببین خودش بهم زنگ زده به نظرت رویی برای حرف زدن باهاش دارم؟
_جوابشو بده حالا که واقعیتو میدونی بهتره ازش عذرخواهی کنی
سپنتا پوفی کشید و تماسو برقرار کرد
سپنتا_الو داداش...آره آرومم...نه بیرونم...نمیدونم تو کجایی؟...باشه فردا باهم حرف میزنیم...میدونم داداش من امروز واقعا تند رفتم...حله امشب که نمیتونم اما فردا میام یه سر بهت میزنم باهم حرف میزنیم...خدافس
سپنتا تماسو قطع کرد و موبایلشو توی جیبش گذاشت
سپنتا_به خواهرت چه طوری بگیم؟
_نمیدونم
romangram.com | @romangraam