#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_180
سپنتا_اگه دوست داری بهم بگو کیفت بین طبقه منو خودتون چی کار میکرد
_وقتی از خواب بیدار شدم کلافه بودم تمام بدنم تیر میکشیدو خسته بودم حتی توی وضعیتی بودم که میخواستم گریه کنم وقتی از مهمونی برگشتم تا خود صبح درس خوندم اما وسطاش خوابم برد و وقتی بیدار شدم فهمیدم هنوز چند صفحه مونده که نخوندم شک نداشتم دقیقا از همون بخش هایی که من نخوندم سوال میدادی
سپنتا_خب
سرمو پایین انداختم و به سختی ادامه دادم:
_میخواستم کاری کنم دیرتر بیایی سر کلاس تا حداقل تایم خوندن اون چند صفحرو داشه باشم هرچند اینها بهونس هدف اصلیم خالی کردن حرص درونیم بود تا ازت انتقام بگیرم که از عمد منو توی یه همچین موقعیتی قرار دادی
سپنتا یه تای ابروش بالا پرید و منتظر بهم نگاه کرد آب دهنمو قورت دادم و ادامه دادم:
_چسب آهنو با خلال دندون برداشتمو توی کیفم انداختم از خونه زدم بیرون جلوی واحدت ایستادم میخواستم قفل در خونتو با خلال دندونو چسب آهن بپوشونم تا نتونی بیرون بیایی هرچند زیادم کارآمد نبود اما ده دقیقه حداقل میتونست باعث بشه دیرتر در خونتو باز کنی و از اونور قفلش کنی
مرغ توی دستمو توی ظرف گذاشتم و به سمتش برگشتم ادامه دادم
_خلال دندونارو توی قفل چپوندم بعدش برای بیشتر حرصی کردنت به در خونت چسب آهن زدم حتی به دستگیره هم زدم تا راحت نتونی درو قفل کنی و یکم معطلت کنه یکهو صدای عصبیتو شنیدم که داشتی با یکی حرف میزدی سرمو به در چسبوندم و...
سپنتا_صورتت به در چسبید
از اینکه انقدر باهوش بود که سریع خودش موضوعو گرفت خوشم اومد سپنتا دستشو سمت تره ای از موهام که از مقنعم بیرون اومده بود برد و طرف چپ صورتمو دید دستشو از موهام فاصله دادو مشت شد
سپنتا_دختری که امروز از دستم فرار کرد پس تو بودی...کسی که توی بغل آریاس بود بازم تو بودی نه سپیده
عصبی دستی توی موهاش کشید
سپنتا_من چه قدر احمق بودم که حرفای سپیدرو باور نکردم ای لعنت به من
سرمو پایین انداختم از شدت شرمندگی و حال خرابیم نه میتونستم بهش نگاه کنم نه حرفی بزنم حتی دلم نمیخواست دشمنمم توی وضعیت الان من باشه فشار زیادی روم بود
سپنتا_یه چیزی بگو آتیلا تا یه بلایی سرت نیاوردم تو میدونی امروز با منو زندگیم چی کار کردی؟میدونی با آریاس چه رفتاری کردم؟ حتی اجازه ندادم از خودش دفاع کنه یا حرفی بزنه
اشکام راه خودشونو پیدا کردن حسابی دیدمو تار کرده بودن بالاخره روی گونم چکیدن همچنان سکوت کرده بودم و بغض کرده لرزیدم
سپنتا_حرف بزن
romangram.com | @romangraam