#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_179
سپنتا_نه چرا ناراحت بشم بالاخره هرکس یه اخلاق و شخصیتی داره بقیه هم که خدای حرفای چرتوپرتو قضاوت های الکین برام مهم نیست
با غم رومو ازش گرفتم و آهی کشیدم
سپنتا_چیزی خوردی؟
_نه
سپنتا_فکرشو میکردم...بیا برات یه چیزی گرفتم
بعد از کنار دستش که من دیدی بهش نداشتم یه بسته برداشتو روی پام گذاشت گشنم بود اما اشتها نداشتم به خاطرهمین زیرلبی تشکر کردم و بسترو بین خودمو سپنتا گذاشتم
_نمیتونم روز بدی داشتم معدم بستس
سپنتا_منم روز خوبی نداشتم اما دلیل نمیشه از گشنگی خودمو هلاک کنم
_اما اگه من هلاک بشم همه نفس راحت میکشن حتی شاید یکی مثل تو هم روزت خراب نمیشد
سپنتا_خراب شدن روز من به تو ربطی نداره یه چیز شخصیه
_چرا اتفاقا به من مربوط میشه
سپنتا پوفی کشیدو بی حوصله سرشو به سمتم چرخوند
سپنتا_بهت گفتم شخصیه آتیلا
به سمتش برگشتم و به چشمای طوسی خوشرنگش خیره شدم چه طور بهش میگفتم دقیقا مسئله شخصی تو به منم مربوط میشه؟اصلا وقتی اصل ماجرارو براش تعریف میکردم باورش میشد؟اصلا منو میبخشید که الکی تمام مدت اعصاب خودشو خورد کردو با دوست صمیمیش و کسی که دوسش داره دعواش شده؟
سپنتا_این پایین یه دکه هست همه چی داره اینارم از اونجا خریدم دیگه نمیدونم خوب باشه یا نه
سپنتا پاکت غذارو باز کرد یه بسته ازش بیرون آورد وقتی بازش کرد با دیدن مرغ سوخاری داخلش ته دلم مالش رفت اما واقعا اشتهایی نداشتم سپنتا دستشو سمت یه تیکه از مرغ بردو به سمتم گرفت
سپنتا_کوتاه نمیام پس بگیر بخورش
از دستش گرفتمو گاز کوچولویی بهش زدمو با غم جوییدمش
romangram.com | @romangraam