#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_169

به سمت اتاقش به راه افتادم و ناخنامو مدام توی هم فشار میدادم استرس بدی داشتم دلم میخواست برگردم اصلا به منچه خودش زود قضاوت کرد اما نه اگه نقشه من نبود این اتفاق نمیفتاد

دستمو بالا بردم تا در بزنم که با شنیدن صدای عصبانیش پشت در باعث شد دستمو پایین بیارمو گوش بدم

سپنتا_حتما من خرم آره؟؟...که تو ایران نیستی...آررررره هرجور دلم بخواد باهات حرف میزنم ببین سپیده دستم بهت برسه خونت حلاله دست بابات نمیسپارمت خودم با دستای خودم میکشمت چالت میکنم که دفعه بعد از این غلطا نکنی...خفه شو ببینم احمق منم یا تو که میایی تو خونه خودم دوستمو بغل میکنی حال آریاسو گرفتم از خونم پرتش کردم بیرون دستمم به تو برسه میدونم چی کارت کنم دختره چشم سفید

از در فاصله گرفتمو با غم سرمو پایین انداختم وای من باعث و بانی یه طلاق شدم وای خدایا منو ببخش من چی کار کردم

صدای وحشتناک شکستن چیزی توی اتاق سپنتا باعث شد شوک زده سرمو بالا بیارم به در اتاقش نگاه کنم

سپنتا_خفه شوووووووووو

سریع به سمت اتاق استاد امامی رفتم میترسیدم یه بلایی سر خودش بیاره خودمم جرات نداشتم برم آرومش کنم وقتی خودم باعث و بانی این حال خرابشم

بدون اینکه در بزنم محکم دستگیره در اتاق استاد امامیو پایین کشیدم و درو باز کردم با تلفنش درحال حرف زدن بود که با باز شدن ناگهانی در اتاقش حسابی جا خوردو به سمتم برگشت

_استاد

امامی_من بعدا باهاتون تماس میگیرم...روزخوش...چی شده خانوم صوفی؟اتفاقی افتاده

امامی که حسابی نگران شده بود میزشو دور زد سریع به سمتم اومد اشکام سرازیر شد با بغض بهش گفتم:

_استاد سردار...توی اتاقش...حالش بده لطفا...برید یکم آرومش کنید...داره داد میزنه

امامی چشماش گرد شد سریع به سمت اتاق سپنتا دوید دستگیره درو بالا پایین کرد اما در باز نشد به خاطرهمین امامی در زدو با صدایی که زیاد بالا نره تا بقیه هم متوجه بشن گفت:

امامی_سپنتا درو باز کن...سپنتا بازش کن وگرنه میشکنمش

با بغض میلرزیدم و توی درگاه اتاق امامی ایستاده بودم حس بدی داشتم از خودم متنفر بودم ببین با یه فکر بچگونه احمقانه چه کارایی که نکردم

صدای چرخش کلید توی در و بعدش باز شدن در اتاق سپنتا باعث شد لبخند ریزه میزه محوی روی لبام بشینه امامی سریع وارد اتاق سپنتا شدو درو بست خواستم در اتاق امامیو ببندم و گورمو گم کنم که یکهو شوک زده با دیدن آنیدا که با خشم داشت به سمت اتاق سپنتا میرفت چشمام گرد شد ضربه ای به صورتم کوبیدمو هینی کشیدم سریع عقب گرد کردمو وارد اتاق امامی شدم تا مخفی بشم






romangram.com | @romangraam