#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_161

ویهان_فکر میکردم غذا نداری

شروین_من براش اوردم

ویهان_فکر نکنم سرخ کردنی بخوره اونم با این حجم

یه تای ابروم بالا پرید تیز به سمت آتیلا برگشتم که دیدم لبخند ریزه میزه ای زدو مشغول غذا خوردنش شد من که میدونم این رفته به ویهان گفته من سرخ کردنی زیاد نمیخورم وگرنه ویهان از کجا باید بفهمه؟

شروین_عه من نمیدونستم

_نه میخورم...دستت درد نکنه ولی زیاد نمیتونم سرخ کردنی بخورم معدمو اذیت میکنه

شروین دستشو سمت ظرف غذا بردو گفت:

شروین_پس نیازی نیست بخوریش همین غذای ویهانو بخور

سریع مانعش شدم و ظرفو گرفتم نمیخواستم دلشو بشکنم بالاخره زحمت کشیده بود به خاطرهمین ظرفو روی میز برگردوندم و یه دونه سیب زمینی برداشتم

_میخورم ممنون

شروین لبخندی به نشونه قدردانی زد اما ویهان با حرص یه نگاه بهم انداخت بعد روی صندلیش برگشت

ویهان_سپنتا کو؟

آریاس_بهتره نپرسی

چند تا از سیب زمینی ها خوردم و یه تیکه از استیک هم داخل دهنم گذاشتم نگاه خیره ویهانو روی خودم حس میکردم انگار داشت با نگاهش بهم میفهموند مجبور نیستی به خودت فشار بیایی

دستمو سمت جوجه ای که ویهان برام اورده بود بردم و مشغول خوردنش شدم یه دونه زیتون داخل دهنم گذاشتم و سرمو به سمتش چرخوندم که یکهو باهاش چشم تو چشم شدم لبخند کوتاهی زدو مشغول غذا خوردنش شد معنی لبخندشو نفهمیدم اما به غذا خوردنم ادامه دادم و سعی کردم به چیزی فکر نکنم

دقایقی توی سکوت گذشت آتیلا هم روی درسش متمرکز بود و بقیه هم توی سکوتشون غذارو میخوردن

غذا خوردنمون که تموم شد همگی بلند شدیم به سمت بقیه رفتیم و روی مبل های چند نفره گوشه سالن به دور از بقیه مهمونها نشستیم

ویهان_حالت خوبه شاینا؟


romangram.com | @romangraam