#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_16
ارسلان_ویهان بابا جان...میشنوم
ویهان باز به من نگاه کرد نمیدونم توی اون چشمای شیشه ای خوشرنگش چی دیدم که بهم فهموند که نمیخواد پدرش بفهمه چه اتفاقی افتاده به خاطرهمین یه تای ابروم بالا پرید و به سمت ارسلان برگشتم که منتظر و جدی به ویهان نگاه میکرد
_ایشون لباساشون کثیف شده و برگشته خونه تا عوضش کنه بین راه تصادف میکنه و همین یکم معطلش میکنه
ویهان با پا روی زمین ضرب گرفته بود یه دستشو زیر چونش گرفته بودو سه تا از انگشتاش روی لباش بود و به من خیره شده بود انگار داشت از شدت حرص میترکید
ارسلان_تو اینارو از کجا فهمیدی؟
نگاهمو از روی ویهان که منتظر بود لوش بدم برداشتم و به سمت ارسلان برگشتم
_موهای براق و نسبتا خیس پسرتون نشون از این میده که حموم بوده و از اونجایی که از منشیتون شنیدم که پسرتون اینجا بوده و غیبش زده پس یعنی لباسش به احتمال کثیف شده برگشته تا عوضش کنه میمونه قضیه تصادف
به سمت ویهان برگشتم که حسابی اخماشو تو هم کشیده بود و منتظر بهم نگاه میکرد همونطور که به ویهان خیره شده بودم بدون اینکه نگاهمو ازش بگیرم اما مخاطبم ارسلان بود ادامه دادم
_برادرزادتون فرمودن که پسرتون توی راهه اما معلوم نیست کی به پایان میرسه نبایدم به پایان برسه چون بین راه تصادف میکنه و سوئیچشو هم به کروکچی داده تا بهش رسیدگی کنه
ویهان کم کم دستشو از زیر چونش برداشت و نگاهش روی من جدی تر شد انگار از حرفام داشت جا میخورد
_شلوارتون تنگ و چسبونه سوئیچ داخلش جا نمیگیره یا اگرم توی جیبتون جا بگیره وقتی میخوایید بشینید باید عین موبایلتون از توی جیبتون درش بیارید
بعد با چشم به موبایلش که روی میز بود اشاره زدم به سمت ارسلان برگشتم و یکم سرمو کج کردم
_حرفا زیاد شد آقای زرگران از بحث اصلی دور موندیم
ارسلان که حسابی از حرفام جا خورده بودو چشماش گرد شده بود با این حرفم کمی خودشو جمعو جور کرد و دستی به صورتش کشید
وقتی بخوام کسیو توی دردسر بندازم برام کاری نداره اما وقتی بخوام چیزیو جمع یا پنهون کنم یه کاری میکنم که همه انگشت به دهن بگن چی شد؟یعنی چی؟
ارسلان_آدمایی که تا این حد دقیقن و میتونن ندیده همه چیو بفهمن یکم ترسناکن
_حقیقت همیشه برای آدما ترسناکه...به خصوص حقیقت هایی که به چشم دیده نمیشه
ویهان_بابا شما که نمیخوایی یه همچین دختر ترسناکیو توی شرکت استخدام کنی
romangram.com | @romangraam