#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_156
بعد دوباره مچمو گرفت به سمت راهروی اتاقها کشید که باعث شد چیزی نگم و همراهش برم ترسی نداشتم چون میدونستم آسیبی بهم نمیزنه احتمالا میخواد اوضاع اتاقشو بهم نشون بده اگه دامون نبود عمرا میتونستم اتاقشو پیدا کنم
ویهان جلوی در اتاقش ایستاد کلید انداخت و درو باز کرد با دیدن اوضاع اتاقش خندم گرفته بود روی تختش حسابی کثیف شده بود حتی گوشه های اتاقشم پشگل گوسفند بود که خودنمایی میکرد
_چی کارش کردی؟
ویهان_دادم بچه ها ببرنش بیرون
_چرا منو آوردی اینجا؟
ویهان_آوردمت دلت خنک بشه ببینی چه بلایی سرم اوردی و دیگه آتش بست بدیم
ابروهام بالا پرید به سمتش برگشتم که دیدم با اخم همچنان داره بهم نگاه میکنه
_آتش بست؟
ویهان_آره یعنی من کار تورو تلافی نمیکنم
_نبایدم بکنی این بلایی که سر اتاقت اومده تلافی بلاییه که سرم آوردی
ویهان_خیلی خب پس بهتره کشش ندیم درعوض بهم کمک کنیم این طرفو بگیریم نظرت چیه؟
_حرفی ندارم
ویهان_به بچه ها سپردم گیرش میندازن امشبم از خودم دور نشو
همزمان شوک زده به سمت هم برگشتیم با نگرانی سری به نشونه نه تکون دادم سریع از اتاق ویهان زدم بیرون به سمت پله ها دویدم ویهان هم دنبالم دویدو پشت سرم گفت:
ویهان_نگران نباش پیش شهابه
_یکی باید مراقب شهاب باشه
پایین پله ها که رسیدم ویهان کنار دستم ایستاد با دلسردی به مهمون ها خیره شدم وای خدا حالا من چه طوری آتیلارو پیدا کنم؟اصلا ویهانو بگو چه طوری همزمان باهم به یه چیز فکر کردیمو نگران آتیلا شدیم؟
ویهان_کیان خبری از آتیلا داری؟
romangram.com | @romangraam