#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_155

ویهان_کسی اذیتت کرده؟

تیز به سمتش برگشتمو تندتند گفتم:

_بگو در ورودیو ببندن نباید کسی بیرون بره یالا

ویهان_منظورت چیه؟چرا داری نگرانم میکنی؟تو خوبی اصلا؟

کلافه روبهش تند تند گفتم:

_آره آره من خوبم اون مرتیکه میخواست یه بلایی سرم بیاره شک ندارم یکی از هموناییه که اون روز اومده بود تو خونه ما و به داداش تو و خواهر من آسیب زد یالا ویهان بگو به آدمات پیداش کنن گلدون به اون بزرگی به پاش خورد قطعا نمیتونه خوب راه بره

ویهان که هرلحظه بیشتر جا میخورد کم کم اخماش تو هم رفت موبایلشو سریع از توی جیبش درآورد خواستم برم که سریع بازومو گرفت با اخم سنگینی بهم نگاه کرد

ویهان_کجا؟انتظار که نداری اجازه بدم تنهایی کارآگاه بازی در بیاری...وایسا همینجا

با حرص بهش نگاه کردم خواستم چیزی بگم که مشغول حرف زدن با تلفنش شد درحال دستور دادن به کسی که پشت خط بود

توی اون لحظه برای یه لحظه کوتاه خیره چهره مردونه جدیش شدم یکم از کاری که باهاش کردم پشیمون بودم اما وقتی یاد بیرحمی خودش میفتادم دلم خنک میشد که یه همچین بلاییو سرش آوردم

ویهان_تو مگه همراهه شروین نبودی؟

_توی اتاق کنار خواهرشه

ویهان کلافه دستی توی موهاش کشید بعد به سمتم برگشت و به سرتا پام نگاه کرد

ویهان_خودت که آسیبی ندیدی؟

_الان مثلا نگرانم شدی؟چه طور وقتی منو توی یه قابلمه اسیر کردی نگرانم نشدی؟

ویهان_هیچکس به جز من حق نداره اذیتت کنه

از این حرفش شوک زده یکه خوردم و با تعجب بهش نگاه کردم ویهان با اخم نگاهشو ازم گرفت و به اطراف نگاه کرد

ویهان_درضمن از دور هواتو داشتم میخواستم ده دقیقه اون تو بمونی تنبیه بشی دیدم دامون اومد توی کلبه فهمیدم بالاخره آزادت میکنه به خاطرهمین برگشتم پیش بچه ها


romangram.com | @romangraam