#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_154
_همین دعوای بین آریاس و تیدارو میگم
شروین_خب جملتو کامل کن آریاس چی؟
_آریاس خودش میتونه از پس خودش بربیاد حرفم این بود
شروین_منم همینو میگم...میگم بین دعوای این دوتا تو دخالت نکن هرچی باشه تیدا دخترخالمونه
شروین کنار شاینا نشستو دستی روی سرش کشید بعد به آرومی بغلش کردو سرشو روی سینش گذاشت
شروین_من قربون تو فسقلی برم که انقدر دلم برات تنگ شده بود کاری نکن برم هرکسی که باعثو بانی این حالته آتیش بزنم
_یکیش دخترخاله خودتونه
شروین_مهم نیست بذار هرکسی باشه...من شاینارو از مادرمم بیشتر دوست دارم
دیدم حضور شروین برای شاینا خیلی بهتر از منه به خاطرهمین بلند شدم که باعث شد توجه هردوشون به سمتم جلب بشه
_من برم پایین خواهرم تنهاست
شروین_باشه ما هم الان میاییم
به شاینا لبخندی زدمو "میبینمت" گفتم و از اتاق بیرون اومدم همینکه درو بستم چند قدم از اتاق فاصله نگرفته بودم که صدای قدمهای یه نفر پشت سرم باعث شد توجهم به سمتش جلب بشه اینجا خلوت بود کسی نباید طبقه دوم میبود به خاطرهمین به سمتش برگشتم یکهو مشتی به سمت صورتم اومد اما سریع جاخالی دادم و مچ طرفو گرفتم خودم رفتم پشت سرش با آرنجش یه ضربه به شکمم زد که باعث شد مچشو ول کنمو از درد تو شکمم خم بشم
_چموش تر از این حرفایی
با شنیدن صدای آشنایی که بدجور متعجب زدم کرده بود سرمو بالا آوردم اما ضربه بعدیش باعث شد روی زمین پرت بشم با ناتوانی دستامو روی زمین گذاشتم و با هزار بدبختی که بود بلند شدم اما همون لحظه به سمتش رفتمو مشت محکمی به صورت نقاب زدش کوبیدم پامو بالا بردم محکم توی قفسه سینش کوبیدم
مرتیکه محکم به دیوار خورد به سمتش خیز برداشتم که همون لحظه به سمت پله ها دوید شک نداشتم میتونست به دزدی که به خونمون اومده بود مربوط بشه به خاطرهمین بی توجه به اینکه اینجا خونه خودمون نیست دستمو سمت گلدون کنار مبل بردم گلاشو یه گوشه پرت کردم خیلی سنگین بود اما به سختی به سمتش پرت کردم که چون زورم زیاد نبود باعث شد به پاهاش بخوره و محکم بیفته زمین لبخند خسته ای روی لبام نشست خواستم به سمتش برم که مچم از پشت کشیده شد مشتمو بالا بردم تا بکوبونم تو صورتش که یکهو با دیدن ویهان مشتمو پایین آوردم ویهان با چشمای گرد شده به مشت بالا رفتم و قیافم نگاه کرد
_ولم کن
ویهان_داری چی کار میکنی؟چرا باهاش درگیر شدی
به سمت مرتیکه برگشتم محکم سعی کردم دستمو از چنگالش بیرون بکشم که با چشمای گرد شده دیدم یارو نیست شوک زده به اطراف چشم گردوندم دیدم خبری ازش نیست
romangram.com | @romangraam