#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_150

سپنتا خواست بره سریع صداش زدم که به سمتم برگشت یه قدم بهم نزدیک شد

_استاد؟

سپنتا_میگم یکم مسخره نیست استاد صدام میزنی؟میتونی همون آقای سردار صدام بزنی

_مهم نیست...یه سوال داشتم امتحان فردارو کنسل کردید دیگه مگه نه؟

سپنتا_نه کی همچین حرفی زده

_مگه امروز سر کلاس نگفتید امروز امتحان میگیرم فردا نمیگیرم

سپنتا_آره امتحان نمیگیرم ولی کوییزو که میگیرم

_خب کوییزهای شما با امتحان هیچ فرقی نداره لطفا کنسلش کنید بچه های دیگه خبر ندارن

سپنتا_خب حالا که تو خبر داری توی گروه به بقیه اطلاع رسانی کن

_یعنی چی آخه؟من الان چه طوری امتحان بخونم

سپنتا دستاشو توی جیبش فرو برد درحالیکه به سمت پسرا میرفت گفت:

سپنتا_از رو گوشیت بخون فایلارو که توی گروه فرستادم

بعد کنار شروین و ویهان نشست با عصبانیت و حرص رومو ازش گرفتم بهش پشت کردم و اداشو درآوردم

_از رو گوشیت بخون ای خدا بزنه تو کمرت نصفت کنه مرتیکه الاغ

یکهو چشمم به شهاب افتاد که چشماش گرد شده بودو داشت هنگ بهم نگاه میکرد وا یعنی انقدر عصبانی بودم نفهمیدم شهاب روبه روم ایستاده و دارم ادای سپنتارو در میارم؟ای خدا من چرا امشب انقدر سوتی میدم؟

شهاب زد زیر خنده بعد بهم نزدیک تر شد هول کردم یا خدا نکنه به سپنتا بگه

شهاب_دختر چه قدر بلایی تو...بیا بریم یه چیزی بخوریم پایه ای؟

_هرجایی که باعث بشه من از این شپش دور باشم برام بهشته میام


romangram.com | @romangraam