#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_149

با شنیدن صدای پوزخند مسخره سپنتا به سمتش برگشتم که فهمیدم حرفامو شنیده اولش کمی خجالت کشیدم اما بعدش نگاه بی تفاوتی بهش انداختم به درک بذار بشنوه

آنیدا_منم همینطور...این چند روز شمارو توی شرکت ندیدم

ارسلان_شروین همراهه شهاب خارج از کشور بودن...شهاب که برای تفریح همراهه برادرش رفت اما شروین برای انجام یه پروژه خارج از کشور این مدت توی شرکت حضور نداشت

تیدا_والا لازم نیست انقدر با جزئیات زندگیمونو برای یه کارمند ساده شرکت تعریف کنید عمو ارسلان

ارسلان_این حرف از تو بعیده دخترم آنیدا با بقیه کارمندامون فرق داره به خاطرهمین امشب اینجاست

آنیدا_شما لطف دارید ارسلان خان حرف حق جواب نداره حرف بی ارزش هم همینطور

بعد لبخند ملیحی به ارسلان خان تحویل داد که باعث شد ارسلان خان منظور آنیدارو بفهمه و تک خنده بی صدای مردونه ای بزنه

ارسلان_خب دیگه ما بهتره بریم یکم دیگه شام سرو میشه بیرون نرید

مامان بزرگ ویهان یه چیزی در گوش ویهان گفت که باعث شد ویهان چشماش گرد بشه و سریع واکنش نشون بده

ویهان_نه بابا مادر من این چه حرفیه

مامان بزرگ هم نگاه شیطونی تحویل ویهان دادو رفت ویهان کوتاه به سمت آنیدا برگشت اما بعد سریع نگاهشو از آنیدا گرفت

آنیدا_خب فکر کنم به اندازه کافی ما اینجا موندیم بهتره دیگه برگردیم

کیان_عه کجا؟هنوز شام نخوردید

آنیدا_به اندازه کافی مورد پذیرایی صاحب خونه قرار گرفتیم

ویهان_شما هم که خوب از خجالت صاحب خونه در اومدی

پوفی کشیدم و بی حوصله به جروبحثاشون خیره شدم ای بابا اینا نمیتونن یه لحظه عین آدم باهم حرف بزنن؟توی شرکت واقعا چه وضعی دارن دیدنیه

سپنتا_خراب بشه شرکتی که دوتا از مدیراش شمایید

تیز به سمت سپنتا برگشتم که زیرلب درحال غرغر کردن بود خندم گرفت انگار فهمید من شنیدم چون یه چپ چپ نگام کردو روشو ازم گرفت حالا انگار من خواستم بشنوم تقصیر خودش نبوده پسر دراز بیریخت


romangram.com | @romangraam