#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_142

سپنتا یکهو با شنیدن این حرفم دستی به لباش کشیدو روشو یه ور دیگه کرد قشنگ معلوم بود خندش گرفته اما سعی میکرد پنهونش کنه پسره یه تای ابروش بالا پریدو لبخند یه وری مسخره ای بهم زد

_تو دیگه از کدوم بوته به عمل اومدی که انقدر زبونت درازه

سپنتا به سمتش برگشتو چشمو ابرویی بهش اومد که مودب باشه اما کیان واکنش بدتری نشون دادو دستی توی هوا براش تکون دادو با عصبانیت گفت:

کیان_مودب باش شهاب یکم آدم باش

پس اسمش شهابه

با تمسخر به سمت کیان برگشتم با طعنه طوری که مخاطبم شهاب باشه گفتم:

_حرص نخور عزیزم بد ترین خیانت به حیات وحش ،آدم حساب کردن بعضیاست

شهاب_من کم کم داره از این دختره خوشم میاد خیلی زبون درازو پروهه خوراک خودمه

با حرص رومو ازش گرفتمو به یه سمت دیگه برگشتم کیان هم پوفی کشید همون لحظه از دور چشمم به ویهان افتاد که سرخوش وارد سالن شد دستی توی هوا براش تکون دادم که با دیدنم لبخند روی لبش پررنگ تر شدو به سمتمون اومد

شهاب_چی شد کیو دیدی اینطوری سر کیف اومدی؟

_فوضولو بردن جهنم

سپنتا_شهاب تو یکم کوتاه بیا امشب مهمونه

شهاب_فکر نکنم فقط امشب مهمون باشه چون برای داداش ویهان ندیدی چه طوری دست تکون داد؟

ویهان وارد جمع شد با پسرا دست دادو آخر سر اومد روی مبل تکی کنار دست من نشستو با لبخند بهم نگاه کرد

ویهان_خوش میگذره؟

_بعضیا بذارن آره

ویهان_راستی با شهاب آشنا شدی؟پسرخاله منو کیانه...داداش کوچیکه شاینا

اه اه این داداش شایناس؟حیف شاینا نیست یه داداش افاده ای مثل این داره؟


romangram.com | @romangraam