#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_138

کیان با حرص به سمتم برگشت که باعث شد با دیدن چشمای عصبیش یه جوری بشم این چرا یکهو اینطوری شده؟

کیان_اون مرتیکه چی بهت میگفت؟ببین آتیدا نگی خودم میرم ازش میپرسم جرات جواب ندادن هم نداره چون میدونه با یه اشاره چشمو ابرو از اینجا میتونم پرتش کنم بیرون

پوفی کشیدم و با حرص به سمتش برگشتم

_بهم گفت بهتره برم تو تا سردم نشه

کیان_همینو جلوی خودم نمیتونست بهت بگه

_ای بابا من چه میدونم نریمان چرا نتونست جلوی تو این حرفو بزنه

کیان_چه جالب چه زود شد نریمان

_داری ازم حساب پس میگیری؟

کیان_نخیر فقط خوشم نمیاد با رانندمون گرم بگیری

_من گرم نگرفتم فقط جوابشو دادم همین

کیان پوفی کشید و دوباره روشو ازم گرفت ای بابا اگه این پیش آنیدا دهن لقی کنه قطعا آنیدا فکر دیگه ای پیش خودش میکنه حسابی از دستم عصبانی میشد حالا چی کار کنم؟کاش همون چند کلمرو هم باهاش حرف نمیزدم

سپنتا_پلنگا زیادن انگار اینجا جنگله

همزمان با کیان به سمت سپنتا برگشتیم که این حرفو زده بود یه تای ابروم بالا پرید سپنتا بدون توجه به منو کیان به نوشیدنیش نیم نگاهی کردو ادامه داد:

سپنتا_قدیما پلنگو با تفنگ شکار میکردن الان با پاستیل و لواشک

بعد نمایشی درحالیکه لیوان شربتشو روی میز مقابلش میذاشت به سقف نگاهی کردو با لحن پر از حسرت ادامه داد:

سپنتا_خدایـــــا قربون حکمتت خستم از بنده های نکبتت

بعد نگاهشو به سمت من هدایت کردو نگاه منظورداری حوالم کردو روشو ازم گرفت که باعث شد سوالی به سمت کیان برگردمو بپرسم:

_این الان منظورش منم؟


romangram.com | @romangraam