#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_139
سپنتا_حرفیه؟
به سمت سپنتا برگشتمو با پرویی روبهش گفتم:
_سقف خونت برفیه
سپنتا_نگاه...
سریع حرفشو قطع کردم با پرویی گفتم:
_عمتم با خودت بيار
سپنتا با حرص بهم نگاه کرد کیان اهمی کرد اما بهش توجهی نکردم تمام مدتی که اینجا سه نفری نشستیم هی داره غیرمستقیم بهم میپرونه مگه منم زبون ندارم بارش کنم؟هی دارم احترامشو میگیرم سرش گیج میره
سپنتا_ببین دختر کوچولو...
_دیدمت خدافس
سپنتا_کاش یه دکمه داشتی که میتونستم خاموشت کنم
_ادب ما نشونه ترسیدنمون نیست اینکه احترامتو میگیرم صرفا فقط به خاطر اینه که استادمی اما اینجا که دانشگاه نیست هوم؟پس هرجور دلم بخواد باهات رفتار میکنم تا یاد بگیری با یه دختر محترم چه طوری حرف بزنی آقای به اصطلاح محترم
سپنتا_گیر عجب آدم خری افتادیم
با لحن محکمی طوری که یه دستمو با حرص مشت کرده بودمو توی هوا تکون دادم گفتم:
_خودت گیر عجب آدم خری افتادی
سپنتا با خنده نگاه مسخره ای بهم انداخت که باعث شد تازه خودم بفهمم که چی گفتم ای خاک تو سر عقب موندت کنن آتیلا یعنی شعور حرف زدنم نداری اما نمیتونی خفه خون بگیری باید حتما یه زری بزنی
سپنتا_فیوزتو خودم سوزوندم تو دیگه فاز برندار یکهو دیدی مثل بادکنک فرستادمت هوا
چشمام از این حجم از گستاخی هاش داشت از حدقه میزد بیرون کیان هم کلافه دستی توی موهاش کشیدو بی حوصله به جروبحث های منو سپنتا خیره شد
سپنتا_چی شد؟کم آوردی؟به قول خودت اینجا که دانشگاه نیست پس منم مجبور نیستم احترامتو بگیرمو مثل یه استاد مودب باهات حرف بزنم باید با امثال تو مثل خودتون حرف زد
romangram.com | @romangraam