#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_137

یکهو حرف آریاس توی ذهنم نقش بست



"آریاس_هنوز در پشتی آشپزخونتون به راهه ویهان؟

ویهان_آره چه طور؟"



پلید نگاهمو به سمت نریمان کشوندم و پرسیدم:

_در پشتی آشپزخونرو بلدی؟

نریمان_آره چه طور؟

اینبار من مچ دست نریمانو گرفتمو دنبال خودم کشوندم همزمان گفتم:

_پس بجنب که کلی کار داریم پسر



✨آتیلا✨

_اصلا حرفامو میفهمی چی دارم میگم؟

کیان_کاش حضرت سلیمان بودم اون وقت میفهمیدم چی میگی

با حرص ضربه آرومی به بازوی کیان زدم که باعث شد کیان چپ چپ نگام کنه و روشو ازم بگیره به سپنتا که مشکوک روبه روم نشسته بودو داشت بهم نگاه میکرد نیم نگاهی با بی توجهی انداختمو دوباره به سمت کیان برگشتم تا با خیال راحت تاییدو ازش بگیرم که دیدم خودشو گرفته به خاطرهمین با حرص طوریکه فقط خودمون بشنویم گفتم:

_ببین انقدر خودتو برام نگیر یعنی انقدر دهن لقی؟

کیان_تا بهم نگی داشتید چی کار میکردید جوابی نمیدم

_والا کاری نمیکردیم


romangram.com | @romangraam