#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_133

بدنم هرلحظه بیشتر میلرزید وقتی یاد این میفتادم که همایون چه طور سر نترسیدن از یه مارمولک چه شکنجه هایی منو داد بیشتر از هرلحظه ای ضعیفم میکرد

نفس عمیقی کشیدم تا بغض بد بیخ گلوم کار دستم نده که همون لحظه بوی عطر تلخ محشر ویهان توی ریه هام پر شد ناخواسته دستام که بازوهاشو چنگ زده بود آروم آروم شل شد و فقط بازوهاشو توی دستم گرفتم سرم همچنان روی قفسه سینش بود آروم آروم ضربان قلبم آرومتر شد و احساس کردم یه آرامش عجیب توی وجودم نشسته که بدجور خواهان موندگاریش بودم

کم کم موقعیتو درک کردم و آروم سرمو بالا گرفتم با دیدن ویهان که با یه حالت خاص داشت بهم نگاه میکرد چشمام گرد شد چشمای آبی شیشه ای رنگ ویهان باز مثل اون دفعه توی بیمارستان شده بود که دل کندن ازش سخت بود اما اینبار انگار من زودتر به خودم اومدم چون سریع ازش جدا شدمو به خودم اومدم ویهان هم که هنوز هنگ بود به دستاش نگاه کرد بعد یه دستشو مشت کرد با حرص بهم نگاه کرد

ویهان_تو که از مارمولک میترسی واسه ما اژدها خالکوبی نکن...اینهمه ادعا بهت نمیاد

نگاه مسخره ای بهش انداختمو برای فرار از صحنه ای که توی بغلش بودم تند تند گفتم:

_سمت من نیا مامانت دعوات میکنه

بعد رومو ازش گرفتم خواستم برم که خودم از حرفم جا خوردمو ایستادم مردد به سمتش برگشتم دیدم با ته چهره ای از عصبانیت و دلخوری داره بهم نگاه میکنه به خاطرهمین به آرومی تره ای از موهامو پشت گوشم زدم بدون اینکه بهش نگاه کنم به سختی لب زدم:

_چیزه ببخشید حواسم نبود مادرت فوت شده

ویهان_کی گفته مادر من فوت شده؟

_اون روز توی بیمارستان کیان به روح مادرش قسم خورد خب...

ویهان_دلیل نمیشه اون به روح مادرش قسم خورده یعنی اینکه مادر منم فوت شده

هنگ بهش نگاه میکردم این چی داره میگه؟اصلا خودش متوجه هست چی داره بلغور میکنه؟فکر کنم سیگارم براش سنگین بوده چون حسابی قات زده

ویهان_مادر من فوت نشده از پدرم جدا شده خبریم ازش ندارم

_یعنی تو و کیان داداش ناتنی هستید؟

ویهان_آره از یه مادر نیستیم

آهانی گفتمو سری به نشونه تایید تکون دادم همون لحظه ویهان با یه لحن منظوردار به سمتم برگشتو گفت:

ویهان_البته قابل ذکره خوب فهمیدم که بحثو عوض کردی اما خیالت راحت از اینکه پریدی توی بغلمو حسابی از آغوشم فیز بردی به کسی چیزی نمیگم خودم میدونم آغوشم طرفدار زیاد داره

با حرص بهش نگاه کردم حرفاش بدجور کفریم کرده بود طوری که باعث شد لبامو روی هم فشار بدم


romangram.com | @romangraam