#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_131
یه تای ابروم از اینهمه پروییش بالا پرید به خاطرهمین با اخم بهش نگاه کردمو گفتم:
_اونایی که منو بد میبینن بعدا میفهمن چه شکری خوردن...تنها کسی که خیلی بهش بدی کردم خودمم
رومو ازش گرفتمو با غرغر درحالیکه یه سیگار سناتور از داخل جیب پالتوم در میاوردمو گوشه لبم میذاشتم گفتم:
_خوب باشی میگن یه خبراییه بدم باشی میگن برج زهرماره روزگاره ما داریم خدایی؟
ویهان به سمتم اومد کنارم ایستاد دستشو سمت سیگارم که روشنش کرده بودم آوردو ازم گرفت خودش کام عمیقی ازش گرفتو دودشو توی هوا فرستاد به آسمون نگاه کردو گفت:
ویهان_با ما بد نباش ،همه بدا با ما خوبن
_بد نیستم ولی الکی هم خوبی نمیکنم
یه سیگاره دیگه روشن کردمو با آرامش یه کام ازش گرفتمو به آسمون نگاه کردم هربار به ستاره ها خیره میشدم با حسرت بهشون نگاه میکردم آخه ستاره ها بدون تاریکی نمیدرخشن اما آدما وقتی توی تاریکی فرو میرفتن پنهون میشن بد میشن بدخواه میشن دقیقا برعکس ستاره ها
ویهان_خوبی کن مهم اینه تهش خوب میشه
_تنها چیزی که تهش خوب میشه قابلمه ماکارونیه
ویهان لبخند معنی داری زدو یه پوک دیگه به سیگارش زدو سری به نشونه تایید تکون داد انگار اونم با حرفم موافق بود
ویهان_نگفتی اینجا چی کار میکنی تا جایی که یادم باشه دنبال شاینا رفتی که...
_آره پیش شاینا بودم که موبایلم زنگ خورد به خاطرهمین پالتومو از یکی از خدمتکارا گرفتمو اومدم توی باغ تا به تماسم پاسخ بدم اگه نگران شاینا هستی باید بگم که پیش پدرو مادرشه انگار داداشش تازه اومده بود رفت استقبالش
بعد با لحن مسخره ای روبهش ادامه دادم:
_شما هم که پیش دختر خاله نامحترمتون بودید اینجا چی کار میکنید؟
ویهان مستقیم به چشمام زل زد از همون نگاه های عجیب سلطه برانگیزش که باعث میشد یه لحظه هم نگاهتو از چشماش نگیری
ویهان_دختر خالم پیش دوستاش رفت منم اومدم ببینم کیان بیرونه که جنابعالیرو دیدم داری با موبایلت حرف میزنی
برای اینکه بحثو بیشتر از این کش ندیم رومو ازش گرفتم به سمت آسمون برگشتم ویهان هم همین کارو کرد از اینکه مسیر نگاه هردومون یه جهت بود یه جوری شده بودم یه حس عجیب انگار منو به حرف زدن وامیداشت که واقعا درکش نمیکردم
romangram.com | @romangraam